یکسال میشود اینجا ننوشتهام…و چقدر روزگار سختی به ما گذشت این سالها…
ادبیات برای من هنوز هم یک نجاتدهنده است و روزهایی که زندگیام پر از التهاب است، یکی از تسکیندهندههایم شعر است.
این سه شعر را در روزهای پرالتهاب زندگیام سرودهام و این سهشنبه را با این شعرها بهروز میکنم.
(۱)
…
تو بزرگترین دردی بودی که بر قامت این اتاق نشست.
کتابها چروک شدند.
آیینه چندسال پیرتر شد.
پردهها پیر شدند…
پنجرهها پیر شدند..
زیر چشمهای این قاب عکس گود افتاد.
آیا دوباره عکسم در آینه جوان خواهد شد…
آیا دوباره روح که از سر طاقچه پرکشید و رفت بازمیگردد.
آیا قهقهه آن دختر که لای کتابها رفت و گم شد دوباره در خانه میپیچد.
درد بزرگ که از لای درسها و کتابها و مقالهها و میزکار بیرون آمدی…
دلم برای یک نسیم خنک بعدازظهر که لای موهایم بپیچد تنگ شده…
زندگی زیباتر نشد
روح رفت، رویا رفت…
و ما عمیقا شاد نیستیم…
قرار نبود درد باشی…
قرار نبود این پروانه 🦋 لای کتابت خشکش بزند…
باید جدا شوم از تمام این خطها
نقطهها
ویرگولها
جشنهای ارتقا انسان
کمی نسیم بیاورید
لای موهایم بوزد…
میخواهم به گذشته برگردم
لای گندمزار…
عصرها که دختری مست از عطر گندمها
زندگی را توی مشتش گرفته بود و میدوید…
کی کجا از مشتم پریدی…
که هیچ جای جهان پیدایت نیست…
من درد میکشم
درد میکشم
که باران به دنیا بیاید.
که نسیم به دنیا بیاید…
که روح برگردد به آغوش جهان
که گندمزار به دنیا بیاید
که آن دختر مست به دنیا بیاید…
من درد میکشم …
اما ما خو میکنیم به نازایی این عصرهای خسته و تاریک
که نه نسیم میوزد…
نه ما عمیقا شادیم…
درد بزرگ که گوشه دلم جا خوش کردهای.
چرا از یادم نمیبری…
(۲)
ناخدا خورشید بودی
دریا هر روز حمام آفتاب میگرفت
قایقها مست بودند
و مزارع پربودند از رقص آفتابگردانها
راه روشن بود
و ما دختران انتظار
کتاب میخواندیم
تا دریچههای بیشتری بسازیم
که از روزنههای ن آزادی را ببینیم
که در دوستها
چونان دختری با موهای طلایی
رها در گندمزار
برایمان دست تکان میداد
کدام سایه
کدام ابر
تو را فرو بلعید
ناخدا…
(دختران انتظار: وام گرفته از شاملو)
(۳)
یک عاشقانه سیاسی
میگویند انقلاب فرزندانش را میبلعد
راست میگویند
تو انقلاب من بودی
و پرچمی خونین
روی رویاهایم انداختی…
عالی بود
همیشه زیبا مینویسید. چه خوب که دوباره نوشتید، و نوشتید: ادبیات نجات دهنده است.
ممنون که میخونید.
چه قدر زیبا بود
چه قدر لذت بردم
من چرا امشب تازه خوندم این شعرهارو؟
“تو انقلاب من بودی
و پرچمی خونین
روی رویاهایم انداختی…”
“قایقها مست بودند
و مزارع پربودند از رقص آفتابگردانها
راه روشن بود
و ما دختران انتظار
کتاب میخواندیم
تا دریچههای بیشتری بسازیم”
“کی کجا از مشتم پریدی…
که هیچ جای جهان پیدایت نیست…”
جانا سخن از زبان ما می گویی خلاصه:)
ممنون جانا که حرف دل رو میشنوی