و به یاد او که کوه را از او آموختیم!
اردیبهشت است که از میان ما میروی… اردیبهشت اما فصل رفتن نیست…
مرگ راه و رسمی همیشگی بوده و هست، آنقدر طبیعی که دیگر پیر و جوان نمیشناسد و هر کداممان باید منتظرش باشیم…
با همه اینها حتی مرگ هم که این روزها خیلی طبیعی شده غافلگیرمان میکند…در تصورات و خیال ما بعضیها باید تا همیشه زنده بمانند، در ذهن ما برایشان مرگ تعریف نشده است چرا که جور دیگر شناخته بودیمشان و تو از این جنس بودی مرد کوهستان…
با تو اولین قدمهایمان را در کوه برداشتیم با قلهها آشنا شدیم و با درهها، با تن پر رمز و راز و استوار زاگرس با لبخند بلوطها…
اولین گامهایمان را پشت سر تو برداشتیم و کوهنورد نام گرفتیم…از دشتها و درهها و کورهراهها رد شدیم.. در دامان کبیرکوه و مانشت بزرگ شدیم و فرزندان زاگرس نام گرفتیم و بعد از آن پیوندی عمیق با کوههای این دیار بستیم…
چراغ برداشتی و راهنما شدی!
تو طبیعت بودی انگار خود طبیعت بودی و طبیعت هرگز نمیمیرد فقط گاهی رختش را عوض میکند، برای همین است در تصورات ما هنوز زنده هستی پیرمرد جوانتر از همه ما…
ما را به سرچشمه بهشت بردی به دربند و گهواره…کل انار و اماراو،…هفت آسیاب و چمنگیر قلارنگ و مانشت، شلم و کنانچم…
ما تمام این نامها را با تو یاد گرفتیم.
ما این شهر را با تو شناختیم!
شناسنامه کوهنوردیمان با نام تو پیوند خورده است…
باران کبیرکوه کجاست تا بیامان ببارد و جان خستهمان را تازه کند و چون کودکان غرق در شادی شویم و در اشکفتش پناه بگیریم…
دیر است و دور انگار تا دوباره جمع پراکندهمان دل به خنکای مانشت و جنگلهای بلوط بسپارد.
لختی در سایه کبیرکوه آرام بگیریم و بر بام کان صیفی آواز سر دهیم:
ئهر خسرو بوم ده س وه جامه وه ئه روام گل مه خوی وه ئیلامه وه
در واقعیت تو را به خاک سپردهاند و در ذهنهای ما زندهای، همین تناقض دردناک است که آزارمان میدهد که ناخودآگاه بغض در گلویمان تازه میشود و اشک در چشمانمان حلقه میبندد که مگر میشود مرد کوهستان دیگر در کوهستان گام ننهد که دیگر آن آوای کوهستانی را نشنویم…
اردیبهشت است که از میان ما می روی…
یادت باشد اردیبهشت فصل رفتن نیست…
فصل دوباره برخاستن است، فصل پیادهرویهای صبحگاهی، فصل غرق شدن در سرخی ارغوانها، فصل تن خود را به خنکای مسحور کننده ایلام سپردن است نه به خاک…
اردیبهشت خود خود ایلام است…
و ما اردیبهشت و کوه و زیبایی و طبیعت را با تو شناختیم…
و هر قدم در هر کوهی برداریم بدون شک مدیون تو هستیم که اولین گامها را در رکابت برداشتیم.
دلمان نمیآید بگوییم آرام بخواب پیرمرد!
و مگر روح سرکش کوهستان آرام میگیرد؟
پینوشت: این متن غمنامهای بود برای استاد عبدالمحمد عبدالمحمدی که اردیبهشت ۱۴۰۲ از میان ما رفت!