پشتکار

ما به دنیا آمده ایم که پشتکار داشته باشیم

می خواستم جملاتی درباره پشتکار بنویسم اما یکدفعه و به شکل غیر منتظره ای به دو داستان رسیدم روایتی از خودم و مریم.

داستان خودم:
باید اعتراف کنم من آدمی هستم با پشتکار ضعیف البته الان و امروز به نسبت روزهای قبل و سالهای قبل بسیار بهبود پیدا کرده ام و روز به روز بهتر می شوم ولی خوب گاهی می نشینم و افسوس آن روزها را می خورم و با خودم می گویم اگر کمی فقط کمی به میزان پشتکارم اضافه می کردم الان وضعیت خیلی فرق می کرد و راضی تر بودم اما در نهایت به این نتیجه می رسم خوب من همین بوده ام دیگر و با توجه به پشتکاری که داشته ام جایگاهم همینجاست و توقع بیخودی از خودم نداشته باشم و هر چه کاشته ام شاید حتی بیشتر از آن هم درو کردم .

روزی که پذیرفتم من آدمی با پشتکار ضعیفم و به اندازه همین پشتکار ضعیف موفق بوده ام و غر زدن و حسرت و افسوس را کنار گذاشتم نفس راحتی کشیدم و به فکر بهبود آن افتادم و نگذاشتم این پشتکار ضعیف به عزت نفسم لطمه بزند. فهمیدم هر انسان ویژگی هایی دارد و ندارد من هم پشتکار نداشته ام این حرفها که الان می توانستم کجا باشم و نیستم مال من نیست و گاهی به خودم می گویم فرض کن تا امروز تا همین لحظه هیچ کاری نکرده ای و هیچ دستاوردی نداشته ای عمرت به هدر رفته و از همین لحظه و همین الان دوباره شروع کن.
چه کسی حاضر است اینگونه با من شروع کند؟:)

پشتکار

داستان مریم:
شاید بد نباشد یک مثال هم از پشتکار بالا بزنم، در دوران ارشد دوست و همخانه ای داشتم که فیزیک می خواند پشتکار او مثال زدنی بود مثلا وقتی بین روز می خوابید روی زمین خشک و بدون پتو می خوابید به او می گفتم:

مریم جان پتو، متکا برات بیارم می گفت نه می خوام زود بیدار شم و به خواب عمیق نرم، این در حالی بود که ما برای یک خواب نیمروزی هم کلی مقدمات میچیدیم.

او دو بار به خاطر معدل زیر دوازده در آستانه اخراج از دانشگاه قرار گرفت اما کم نیاورد و ادامه داد حتی اتفاق میفتاد چندین دور یک درس را می خواند اما نمره اش مثلا پنج می شد خلاصه او ادامه داد آنقدر که دیگر ما به عنوان دوستانش خسته شده بودیم او روزهای بسیار بسیار سختی را پشت سر گذاشت ارشدش را گرفت بعد از آن سال بعد شنیدم دکترا قبول شده الان هم خانم دکتر است او با پشتکارش در یادگیری موسیقی هم موفق شد و الان استاد پیانو است و کلی شاگرد دارد، چند وقت پیش هم شنیدم ماشین خریده بسیار خوشحال شدم هر روز که از موفقیت هایش می شنوم انگار خودم موفق شده باشم از ته دل خوشحال می شوم هر چند او در میانه راه هم به هیئت علمی شدن در یک دانشگاه در قبال یک رابطه و نه ضابطه نه گفت که کمتر کسی این کار را می کند (البته در این زمینه من به او مشورت دادم و بعدها دوستانمان کلی ما دو نفر را دعوا کردند. اما او می گفت از مشورت با تو پشیمان نیستم) خلاصه او امروز موفق و راضی است و تا بی نهایت از جسم و جانش کار کشیده است و من هم بسیار دوستش دارم هر چند آن روزها که نمی دانستم پشتکار چیست و فکر نمی کردم روزی نتیجه آن همه زحمت را بگیرد و دنیا همین دو روزی است که با هم هستیم و این را هم یکجوری سر و ته اش را هم بیاوریم، رفتارش کمی به نظرم مسخره می آمد اما امروز که فهمیده ام ما به دنیا آمده ایم که پشتکار داشته باشیم خودم را مسخره می کنم و به خودم می خندم اما سعی می کنم حالم از خودم به هم نخورد، چه کنیم آدم است دیگر.

پی نوشت: این مطلب خیلی طولانی شد آن جملات را که در ابتدای متن گفتم در پست بعدی می آورم.

3 دیدگاه برای “ما به دنیا آمده ایم که پشتکار داشته باشیم

  1. سلام معصومه جان خیلی وقت بود به وبلاگت سر نزده بودم.
    اما جنس حرف‌ها و نوشته‌هایی که ازت خوندم بسی برایم دوست‌داشتنی است.
    امشب یه‌کم سرحال نبودم و حس درونم وبلاگت رو تجویز کرد.
    اومدم و از روی تیترها دنبال پست‌های مربوط به احوالاتم گشتم کلی گشت زدم و رسیدم اینجا… و الان حالم بهتر شده با خودم…
    دلم خواست ماجراش رو برات بگم و ازت تشکر کنم…
    نوشته‌های قدیمی عطسه میکنند، هر بار کسی آن‌ها را مرور می‌کند.

    1. ممنون صبا جان حضورت و کامنتت بسیار خوشحالم کرد.
      امیدوارم روزهای زندگی ات را با رضایت و شادمانی بگذرانی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.