لطیف هلمت

سه شنبه ها با شعر: لطیف هلمت شاعر کرد زبانی دیگر

این سه شنبه را به شعرهای لطیف هلمت اختصاص داده ام آشنایی با او از کتابی به نام    گیسوانت سیه چادرِ گرمسیر و سردسیر من است که از دوستی هدیه گرفتم، شروع شد.

لطیف هلمت از شاعران کرد عراق است ویکی پدیا درباره شعر او میگوید:

لحن و زبان هلمت ساده و روان و به دور از تشبیهات و استعارات پیچیده و انتزاعی است. او به جای این که با جسم و تنِ واژه‌ها کار کند، با روح و روانِ آنها کار می‌کند.

شعر هلمت، شعری ساختارمند با تنوع خلّاقانه در فرم و مضمون و تصویرپردازی‌های بکر است و نوعی نگاه متفاوتِ آمیخته با چاشنی طنز دارد که امور روزمره را به پرسش‌ها و چالش‌های فلسفی و منتقدانه و معترضانه جامعه‌شناسانه می‌کِشد و با تأویل‌ها و تعبیرهای شاعرانه خاص خودش از موضوعات متنوع، دست به طرح مضامینی می‌زند که ذهن مخاطب را به چالش با پیرامون خود و غور و دقیق شدن در آن می‌کشاند.

شعر هلمت به همان اندازه که دارای نهاد و آفرینشگری استفهامات است و به همان میزان که اشتهای جستجو و پرسش آفرینی دارد، پرسش زدا و فروپاشنده استفهام است. نگرش دوسویه ای که لطیف هلمت به جهان دارد، او را بر آن داشته که هم معترض اسباب و بساط زندگی مدرن امروزی باشد و هم در جستجوی دستیابی به خودخداانگاری روح انسان برآید.زبان شعر هلمت در عین بی‌آلایشی و تصنع گزاف و بی‌مایه، از نوعی قدرتمندی و استحکام فارغ از فخامت فضل‌فروشانه و مصنوعی برخوردار است. شعر او را می‌توان رنگین‌کمانی از نقطه‌نظرات و تفکرات مختلف با وجود تناقض‌هایی که به ندرت در شعرش دیده می‌شود دانست. تجلی فرهنگ و هویت کُردی هم به‌رغم نگاه جهان‌شمول و انسان‌مدارانه و جسارت‌آمیزش در آثارش مشهود است. او سوابق مبارزاتی زیادی هم علیه حکومت صدام و حزب بعث داشته و در کل امور سیاسی و سیاستمداران را در شعرهایش به چالش می‌کشد.

 

«به چه درد می‌خورد»

به چه درد می‌خورد

که هزاران خورشید

در آسمان بازی کنند

اما در دل تو

چراغی نمی‌خندد

به چه درد می‌خورد

که هرچه گنج دنیا در روح تو نهفته باشد

اما تو نتوانی

روحت را تصرّف کنی

به چه درد می‌خورد

که هزار شهر را بگردی

اما به راه دل خویش

آگاه نباشی

به چه درد می‌خورد

که صدها هزار یار داشته باشی

اما تو نتوانی

دلت را یار خود کنی

به چه درد می‌خورد

از هرچه مروارید دریاهاست

گردن‌بندی برای دختری ساز کنی

اما تو نتوانی

دل خویش را به او تقدیم کنی.

 

«نقش‌ها»

هرگاه نقش کبوتری را کشیدی

درختی برایش مهیّا کن

تا لانه‌اش را روی آن بسازد

نقش کوهی را که کشیدی

برفی نیز روی آن بباران و بباران

تا تنها نباشد

نقش رودی را که کشیدی

دو ماهی نیز در آن رها کن

تا حوصله‌اش سر نرود

نقش کودکی را که کشیدی

کیفی پر از کتاب بر شانه‌هایش بیاویز

تا تفنگ به دوش گرفتن را یاد نگیرد

درخت خشکی را نیز که بریدی

از آن قلمی بساز

نه قنداق تفنگ و

قفس

تا پرنده‌ها

آزرده نشوند و کوچ نکنند.

 

«شیشه عطر»

دستم را بفشاری واژه می بارد و شعر میچکد

دستت را که بفشارم

پنج شیشه عطر در کف دستم می شکند…

سه شنبه ها با شعر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.