نزار قبانی شاعر و ناشر سوری است که بیشتر از زن و عشق سروده است حتی شعرهای سیاسی و حماسی او نیز با روایتی عاشقانه سروده شده اند او شاعری ست که کمتر در شعرهایش دست به خوسانسوری زده.
نزار قبانی در کتاب داستان من و شعر ترجمه دکتر غلامحسین یوسفی مینویسد: بیشتر اشعارم را به سفر مدیونم اگر مانند میخ خیمه در خاک وطنم فرو مانده بودم چهره شعرم به چه حالتی درمیآمد. او می گوید : از دمشق دور افتادم، زبانهای دیگری آموختم، اما الفبای دمشقیام چسبیده به انگشتان، گلو و جامههایم، همان کودکی ماندم که آنچه در باغچههای دمشق از نعناع، نیلوفر و نسترن بود، هنوز در کیف دستی خود دارد، در هر مهمانخانه جهان که رفتم دمشق را با خود بردم و با او روی یک تخت خوابیدم.
دو شعر زیبا را باهم از نزار قبانی می خوانیم.
(۱)
زنانه می خواهمت
تا امکان زندگی در سرزمین مان ادامه یابد
تا امکان حضور شعر در قرنمان ادامه یابد
برای این که ستارگان و زمان ادامه یابند
و کشتیها و دریا و حروف الفبا ادامه یابند
تا تو زن هستی، ما خوبیم
زنانه می خواهمت برای این که تمدن زنانه است
برای این که شعر زنانه است
خوشهٔ گندم زنانه است
شیشهٔ عطر زنانه است
پاریس در بین شهرها زنانه است
و بیروت با زخمهایش زنانه باقی میماند
به نام آنها که میخواهند شعر بنویسند / زن باش
به نام آنها که میخواهند به عشق بپردازند / زن باش
برگرفته ازکتاب نزار قبانی/ عاشقانه سرای بی همتا/رضا طاهری
(۲)
بانوی من !
دلم میخواست در عصر دیگری دوستت میداشتم !
در عصری مهربانتر و شاعرانهتر !
عصری که عطرِ کتاب ،
عطرِ یاس و عطرِ آزادی را بیشتر حس میکرد !
دلم میخواست تو را
در عصر شمع دوست میداشتم !
در عصر هیزم و بادبزنهای اسپانیایی
و نامههای نوشته شده با پر
و پیراهنهای تافتهی رنگارنگ !
نه در عصر دیسکو،
ماشینهای فراری و شلوارهای جین !
دلم میخواست تو را در عصرِ دیگری میدیدم !
عصری که در آن
گنجشکان ، پلیکانها و پریان دریایی حاکم بودند !
عصری که از آنِ نقاشان بود ،
از آنِ موسیقیدانها ،
عاشقان ،
شاعران ،
کودکان
و دیوانگان !
دلم میخواست تو با من بودی
در عصری که بر گلُ شعرُ بوریا وُ زن ستم نبود !
ولی افسوس !
ما دیر رسیدیم !
ما گل عشق را جستجو میکنیم،
در عصری که با عشق بیگانه است !
برگرفته از کتاب: “تمام کودکان جهان شاعرند” / یغما گلرویی
پی نوشت ۱: برنامه های زیاد کاری و زندگی و بعد از آن خستگی و البته خستگی شیرین، باعث شد امروز دم دمای صبح بین خواب و بیداری با خود بگویم ای دل غافل دیروز سه شنبه بود و بدون شعر گذشت با خود گفتم چه تفاوتی ست بین روزها، هر روز می تواند شاعرانه ترین روز دنیا باشد و خودمان نامش را سه شنبه با شعر بگذاریم.
از مخاطبان عزیز سایت هم عذرخواهی می کنم ام امروز سعی کردم به عاشقانه های زیبایی از نزار قبانی مهمانشان کنم.
پی نوشت۲: سه شنبه های قبلی با شعر
واقعا اشعار نزار قبانی را دوست دارم.
بانویم
تو خلاصه ی تمام شعرهایی
و گلِ سرخی برای تمام آزادی ها
کافی ست که اسمت را زمزمه کنم
تا پادشاهِ شعر شوم
و فرمانروایِ واژه ها
کافی ست زنی چون تو عاشقم شود
تا به کتاب هایِ تاریخ پا بگذارد
و پرچم ها برایش بر افرازند
نزار_قبانی
ممنون بابت این شعر زیبا که گذاشتید.
معصومه، معصومه…دست می گذاری روی قلب آدمها. از کجا این همه خوب، همه خوبها را میشناسی تو؟
نزار قبانی محبوب من، کسی که به شوق خواندن واژه هایش خودم را به دریای عرب سپردم و نمی دانی که سیر نمی شوم هر چه می نوشم از او!
زیدینی عشقا..زیدینی
یا احلی نوبات جنونی
یا سفر الخجنر فی انسجتی
یا غلغله السکین
زیدینی غرقا یا سیدتی
ان البحر ینادینی!
زیدینی موتا
عل الموت، اذا یقتلنی،
یحیینی
***
بیافزایم عشق، بیفزای!
تو ای ناب
گاه بارِ جنون
و تو ای سفرِ خجنر به درونم
– جان کاهنده،
به سان فرو شدن چاقویی در سینه… –
غرقه ترم کن!
دریا
مرا می خواند
و بیافزایم مرگ، بیفزای!
تا شاید همو،
همان دم که جانم می ستاند،
حیاتم دهد…
پی نوشت: ترجمه کاملا آزاد است و با حسی است که من از شعر برداشت کردم.
ممنون پری جان بابت شعر زیبایی که نوشتی
چه زیباست …
خوشحالم مهران جان که اینجا می بینمت.
زن
مردی ثروتمند یا زیبا
یا حتی شاعر نمیخواهد
او مردی میخواهد
که چشمانش را بفهمد
آن گاه که اندوهگین شد
با دستش به
سینه اش اشاره کند
و بگوید : اینجا سرزمین توست