دلنوشته ای برای آدریا

همیشه دوست داشتم برای خودم یک اسم داشته باشم و با آن شاعرانگی کنم مثل ری رای سیدعلی صالحی و مثلا به او بگویم: 

دیر آمدی ری را

باد همه رویاها را با خود برد

دنبال اسم بودم و کلا کلماتی که به آ ختم می شوند را دوست داشتم و حس می کردم راحت تر می شود آنها را صدا زد و انرژی خاصی در آنها نهفته است، چیزهایی مثل رویا، دریا، سارا

دریا را دوست داشتم و آسمان را وقتی که آبی عجیبی می شد نه از این آبی هایی که تهران دارد آبی هایی که در بعضی شهرها می توان دید یک آبی خاص که بی هوا در آن غرق می شوی و آن دخترانگی شیطانت گل می کند و حس بلعیده شدن در آن آبی همه آبی را پیدا می کنی.

آن سالها اسمی برای خودم ساختم از ترکیب آسمان و دریا، حتما می گویید چی؟

آدریا (آدِریا)

خیلی وقت بود در خلال کلمات گمش کرده بودم امشب دوباره برایم زنده شد دلیلش را نمی دانم شاید به خاطر دوستان و انرژی هایی که این روزها احاطه ام کرده اند انرژی هایی که مرا به درون خودم می برند و به جستجوی چیزهایی غریب.

آدریا دوباره به دنیا آمد و می خواهم از این به بعد برایش بنویسم خصوصی و غیر خصوصی آنها که کمتر خصوصی باشند را اینجا می گذارم.

تجربه خوبی است اینکه حس کنی کسی همیشه با تو هست که برایش مینویسی با او حرف میزنی و انگار گوشش شنواتر از هر چیزی است.

آدریا دوباره سلام

می دانی گاهی کمی دلتنگ می شوم دلتنگی که کمتر می توانم صاحبی برای آن پیدا کنم نمی دانم هر از چند گاهی سراغم می آید و البته همیشه فکر می کنم ته قصه ام به سمت چیزی محزون می رود چند وقت پیش آن را به یکی از دوستانم گفتم:

می گفت: از تو تصویری با لباس مشکی در ذهنم نقش بسته است این دلتنگی و غمی که می گویی شاید به این تصویر ذهنی نزدیک باشد باید کاری برای آن بکنی، نمی دانم شاید هم برمی گردد به ارتباط من با ادبیات.

آدریا من خیلی وقت است به خودم قول داده ام زیاد دلتنگ نشوم چون حس می کنم اگر به این دلتنگی زیاد بها بدهم متوقفم می کند مرا به سکون وا می دارد هر چند گاهی همین دلتنگی ست که به نوشتن وادارم می کند همین دلتنگی ست که مهربان ترم می کند و به قول گروس عبدالملکیان خیلی شاعر

وقتی که دست

در گردن این تنهایی غریب می اندازم

حتی دلم برای دشمنانم تنگ می شود

البته این دلتنگی الان کمی آگاهانه تر شده و حواسم به آن هست می دانی این دلتنگی اصلا به فضا و مکان خاصی تعلق ندارد شاید در وسط یک عروسی هم سراغم بیاید.

آدریای عزیز! خوشحالم دوباره پیدایت کردم خدا می داند این نوشتن برای تو چقدر روح و جانم را سبک کرد و لبخند بر لبانم نشاند از این به بعد بیشتر سراغت می آیم می دانم لحظاتی که بیشتر دلتنگ شوم سراغت خواهم آمد اما قول می دهم از شادی هایم هم که کم هم نیستند چون بی دلیل اند برای تو بگویم.

فعلا تا دیدار دوباره به صرف ماه و خورشید و آسمان و شادی و کلمات و عاشقی

 

3 دیدگاه برای “دلنوشته ای برای آدریا

  1. سلام
    خانم شیخ مرادی من هم ازاین دلتنگی ها زیاد به سراغم می آید گاهی به قول شما متوقفم می کند گاهی نه زمان می شناسد نه مکان و دنبال کسی چون خودم راه می افتد.یا آنقدر سوهانم می کشد که اشکم را درمی آورد و هزاران کیلو گذشته را بردوشم می گذارد و گاهی می دانم برای شما باورش سخت نیست اما چنان انرژی می دهد که گویی توان گذر از زمان را به تو می دهد و دیگر هیچ چارچوبی برایت باقی نمی گذارد.
    دلتنگی برای انسان است ولی نباید برایش مهمانواز خوبی باشی نه اینکه همیشه ولی بیشتر اوقات.
    نوشته خوبی بود.آدریا هم قشنگ بود.

    1. سلام ممنون از شما جالبه این دلتنگی انگارفصل مشترک آدمهاست.

  2. معصومه چون دریا آرامش زیادی داره من دفتری به اسم دریا دارم .فقط با اون حرف میزنم برای او نوشتم و گاهی این نوشته ها تبدیل به شعر میشن .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.