تفاوت و برتری ما را با دیگران تمایز ما نشان می دهد باید دنبال نقطه تمایز خود باشیم یا اگر فکر می کنیم نداریم باید در پی ساختن آن باشیم.
من در مصاحبه های استخدامی اندکی شرکت کرده ام اما به ندرت دیده ام یا شنیده ام که مصاحبه ها استاندارد باشند حتی بسیاری از سازمانها سوالات مشابه زیادی می پرسند و آدم گمان می کند یک نفر مشترک برای آنها سوالات را طراحی کرده.
اما اگر من به عنوان یک استخدام کننده بخواهم از بین دو نفر کارمند با ویژگی های یکسان یکی را انتخاب کنم بدون شک کسی را انتخاب می کنم که بهتر می نویسد که اهل نوشتن است همه خوبند اما از نظر من:
او که می نویسد عالی است.
امروز بعد از چندسال سابقه کار در فضاهای مختلف به این نتیجه رسیده ام یکی از مشکلات اساسی در فضای کاری این است که آدمها نمی توانند و نمی خواهند دست به قلم شوند و این البته از عدم مطالعه آنها ناشی می شود به ندرت می توان یک نامه اداری دید که ایراد ویرایشی یا املایی نداشته باشد بعضی نامه ها را که می خوانی باید فقط جلوی خنده ات را بگیری، بسیاری از آدمهای رده بالا هم از نوشتن یک نامه اداری ناتوان هستند بنابراین من فکر می کنم توانایی خوب نوشتن یکی از مهمترین ویژگی هایی است که یک شخص می تواند داشته باشد.
نویسندگی، قدرت ذهن و توانمندی ذهن را می رساند، قدرت تصمیم گیری های خوب، کسی که خوب می نویسد در بیشتر مواقع می تواند خوب هم حرف بزند. همچنین کاری را که به او می سپارید بهتر درک می کند و راحت تر می توانید به او اعتماد کنید و در واقع تفویض اختیار کنید و این ویژگی ها در فضای کاری میان بر خوبی برای پیشرفت کار هستند و البته با این سرعتی که تکنولوژی رو به جلو می رود آنهایی که خوب می نویسند و ذهن توانمندی دارند می توانند با تکنولوژی همگام شوند و در موفقیت سازمانهایشان نقش بیشتری به نسبت بقیه داشته باشند.
شما چقدر با من موافقید یا تجربه شما در این زمینه چیست؟
پیشنهاد من:
کارمند عالی را انتخاب کنید.
لینک های مرتبط:
معصومه جان
نوشتن گاهی تنها راهحل ممکنه
یادمه چهار سال پیش با یکی از دوستان رفته بودم ساختمان مرکزی دانشگاه علوم پزشکی شیراز، یه زن و مرد اومدن پیشم گفتن آقا میشه یه لطفی به ما کنی؟ منم گفتم جانم بفرمایید. گفتن میخواستیم یه نامه برامون بنویسی.
تعریف کرد که ما دختر بچمون رو بردیم دکتر، گفته باید لوزهش عمل بشه. بعد از عمل دخترم رو بردیم خونه که متوجه شدیم نمیتونه نفس بکشه. شروع کردیم توی سر خودمون زدن و داد و هوار کردن، صورت دخترم کاملا سیاه شده بود. سوار تاکسی شدیم. دیگه امیدی نداشتیم که یهو یه باند از گلوی دخترم پرید بیرون و نفس کشیدنش عادی شد. دکتر باندو توی گلوی بچشون جا گذاشته بود، مثل این که دکتره زیر بار نمیرفته، بهم گفتن حالا میخوایم یه نامه شکایت بنویسی تا بدیم دست رئیس، منو میگی?، گفتم خدایا چطوری بنویسم. که هم حس ناراحتی رو بتونم منتقل کنم، هم مودبانه باشه، هم جنبه شکایت داشته باشه. خلاصه به هر زور و بدبختی بود یه چیزی سر هم کردم و نوشتم. ولی بعدش حالم خیلی بد شد. ناراحت بودم که چرا نتونستم یه چیز خوب بنویسم. بعد از اون هر از گاهی برای خودم یه نامه حداقل توی ذهنم به یه مقام رسمی مینویسم. چون دوس ندارم دیگه هیچوقت اون حس رو تجربه کنم.
به خاطر همین میگم نوشتن گاهی تنها راهحل ممکنه
چه ماموریت سختی داشتی محمدصادق و به واقع که راست می گویی نوشتن گاهی تنها راه حل ممکنه.