از مجله موفقیت به محمدرضا شعبانعلی رسیدم

از درس تفکر سیستمی یاد گرفتم بهترین اتفاقها در بستر یک روند رخ می دهند و رویدادهایی که در بستر یک روند شکل گرفته اند در زندگی ما تاثیرگزارتر بوده و پایداری بیشتری دارند.

من دوران نوجوانی سالها مجله موفقیت و مجله های مرتبط با موضوعات موفقیت و روانشناسی  را می خواندم و علاقه من بیشتر صفحات روانشناسی مجله موفقیت بود صفحه ای که آن سالها مسئولش علیرضا شیری بود. همچنین احمد حلت را با آن صدای گرم و گیرا و زنده اش از رادیو جوان هم دنبال می کردم.

 از آن سالهای نوجوانی هم علاقه من بیشتر به رادیو جوان و مرحوم مهران دوستی و امید زندگانی بود و از همانموقع تلویزیون زیاد تماشا نمی کردم، یادم میاد تلویزیون خونه خراب شد و پدر هم برای تعمیر آن اقدام نکرد و ما سالها تلویزیون نداشتیم کسی هم درخواست تلویزیون نکرد، من و خواهرم مشتری پر و پاقرص رادیو جوان بودیم.

یادم میاد یکبار مامور آمار برای لیست برداری اومده بود در خونه و اموال رو چک می کرد گفت: تلویزیون، گفتم : نداریم دوباره پرسید گفتم نداریم بعد با تعجب نگاهم کرد گفتم خوب نداریم دیگه ، گفت اولین خونه ای هست که می بینم تلویزیون نداره، هر چند بعدها با پادرمیانی همسایه ها و فامیل و آشنا پدر تلویزیون خرید اما ما همچنان رادیو گوش میدادیم.

روند مطالعه مجله موفقیت و علیرضا شیری ادامه داشت تا بعدها که تهران آمدم چند تا از کلاسهای دکتر را شرکت کردم و با ایشان بیشتر آشنا شدم و هر از گاهی سایت ایشان رو هم مطالعه می کردم تا اینکه یک روز، در روزهای سال ۹۲ لینکی رو پایین صفحه سایت دیدم عنوان لینک یادم نمیاد ولی روی لینک کلیک کردن همان و آشنایی با روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی همان…

یادم میاد محمدرضا اونروزها کلاس مذاکره با شیطان رو درون کشتی برگزار می کرد. اونروزها هم من وضع مالی ام خوبی نداشتم و نمی تونستم شرکت کنم و البته اصلا نمی دونستم موضوع از چه قراره؟

آن مطلب را خوندم ترغیب شدم و مطالب دیگری رو هم خوندم دیدم نه درست اومدم باید همینجا بمونم اصلا مقصدم همینجا بوده.

آن روزها و الان هم البته هر روز صبح اولین کاری که می کردم مطالعه روزنوشته ها بود برای من وارد شدن به این سایت شبیه وارد شدن به یک غار بود غاری که در نهایت منو به درون خودم راهنمایی می کرد و بعدها که متمم آمد و این روند همچنان ادامه پیدا کرد و خوشحالم که از روزهای اول متمم شاهد پاگرفتنش بودم.

 این مدت جاهای دیگر هم سرک کشیدم به تعداد کم البته، اما جایی نبود که ماندگارم کند اینجا اما ماندگار شدم و هنوز هم هستم و هر روز بودنم بیشتر می شود و اطمینان بیشتری پیدا می کنم که باید باشم و درست آمده ام.

 نمی دانم شما چطور تا روزنوشته ها و متمم آمده اید. اما فکر می کنم تبی که آن سالها برای خواندن مجلات موفقیت داشتم بی دلیل نبود. و از آن روزها خدا یه جوری راهنما رو روشن کرده بود که من مسیرم رو پیدا کنم. مسیری که الان هر روز برام اتفاقهای تازه و نو و روشن در اون رخ میده و آدم های جدید رو تو مسیرم میبینم که همه بزرگ و کوچک یکجوری برایم معلمی می کنند و این مدت فراوان یاد گرفته ام. بعدها همه یادگیری هایم را با شما در میان خواهم گذاشت.

پی نوشت: این داستان من بود و یکی دیگر از نقاط روشن زندگی ام که با شما در میان گذاشتم ، خوشحال میشوم تجربه ها و داستان های شما در چگونه به متمم رسیدن رو هم بشنوم. مطمئنم به چیزهای خوبی در آنها خواهیم رسید.

پی نوشت۲: تصمیم گرفتم پست هایی که در آن قراره از تجربیات مخاطبان وبلاگ در یک زمینه خاص بشنویم رو تحت عنوان گفت و گو با شما نامگذاری کنم. این هم گفت گویی ست با شما.

28 دیدگاه برای “از مجله موفقیت به محمدرضا شعبانعلی رسیدم

  1. من بار اول سال ۹۱ بود که برای یه درس مجبور بودیم تا به صورت گروهی کنفرانس بدیم. دنبال موضوع می گشتیم و کلمه فنون مذاکره رو توی گوگل سرچ کردم و اونجا بود که برای اولین بار با محمدرضا و بعدا با متمم آشنا شدم. منم مثل شما خیلی خوشحالم که شاهد شکل گیری متمم از همون روزهای اول بودم.

  2. منم با گوگل به محمدرضا رسیدم معصومه. یادمه اولین بار هم گفتگوی محمدرضا با سهیل رضایی رو گوش دادم. حدود سه سال پیش بود قبل یکی از سحرهای ماه رمضون. به همین خاطر همیشه حسم بهم میگه خدا محمدرضا رو بهم هدیه داده 🙂
    شاید یک روز من هم کامل نوشتم داستانم رو 😉

  3. سلام علیکم معصومه.
    یه مدّت بود فرصت نشده بود سر بزنم به سایتت ولی اومدم یه چیز رو سرچ می‌کردم که با حرف انگلیسی S شروع می‌شد و گوگل‌کروم اسم سایت تو رو پیشنهاد داد. منم دست ردّ به این پیشنهاد فوق‌العاده نزدم و گویا به نفعمم شد.
    راستش من هم به خاطر تب کتابخوانی که دوست داشتم درگیرش بشم ولی عادت نداشتم، و به خاطر حسّ کمال‌طلبیم، دوست داشتم درست حسابی کتاب بخونم و خلاصه‌نویسی کنم. این شد که با سرچ خلاصه‌نویسی کتاب به محمّدرضا رسیدم. البتّه تا قبل از فروردین ماه ۹۶ به صورت دست و پا شکسته اومدم جلو ولی الآن مطمئنّم که وقتشه درست و درمون باهاتون پیش بیام.
    راستی فکر می‌کنم متن قشنگت دوتا اصلاح ویرایشی نیاز داره. امیدوارم که اشتباه نکرده باشم.
    ۱٫ پاراگراف اوّل> تأثیرگذار / ۲٫ پاراگراف آخر> تجربیات

    1. ممنون سینای عزیز و آفرین به گوگل
      آره ایراد ویرایشی داره درستش میکنم . البته تاثیرگزاری درسته به نظرم.

      1. احتمالاً چون ساعت مناسبی این کامنت نمی‌گذارم، ربطش را نفهمیدم و مغزم کشش ندارد.
        چرا آفرین به گوگل؟

  4. من ورشکسته شده بودم بعد از ۷ سال کار، رفتم نشستم خونه و دوباره یه استارت قوی زدم برای کار،
    می خواستم تجارت الکترونیک پیش برم، نیاز به آموختن داشتم که به طور اتفاقی با محمدرضا آشنا شدم و در تکرار او، دچارش شدم و هستم
    خط زندگی من، پس از آشنایی با او دگرگون شد و هم اکنون هم در تحول ام.
    ممنون از این پست خوبت.

  5. منم فکر می‌کنم ۹۱ بود که با شعبانعلی آشنا شدم (احتمالن از طریق گوگل). یادمه اون وقتا خیلی اصرار داشت که محمدرضا صداش کنن. بالطبع در جریان متمم هم بودم از همون اوایل. حتا اون موقع‌ها که به صورت آزمایشی اجرا می‌شد و هنوز وب‌سایت نبود. البته بعدن دیدم که نمی‌تونم ازش استفاده کنم و دیگه دنبال نکردم. اما فکر می‌کنم توی این ۵ سال کم‌تر هفته‌ای بوده که روزنوشته‌ها رو چک نکرده باشم. خیلی به‌ش مدیونم. خیلی خیلی ازش یاد گرفتم. و خیلی به‌ ذهنِ به خوبی آموزش دیده‌ش، احترام میذارم.

  6. سلام
    من وبلاگ شما رو از وبلاگ حمید طهماسبی یافتم و شروع کردم به خوندن که رسیدم به اینجا.
    من محمدرضا شعبانعلی رو از سایتی به نام وب یاد شناختم و با جستجو رسیدم به متمم. اما همچنان تنبلی کردم و بعد از دو سال از فروردین امسال و با کمک های حمید طهماسبی مرتب میخونم.
    بعبارتی خیلی وقته با متمم بودم ولی کاربر ویژه نشده بودم (حیف و صد حیف) . یادمه تازگیا که شناخته بودمشون. یک بنر بزرگ نصب شده بود که روش نوشته بود محمدرضا شعبانعلی گویا همایشی بود که هزینه اش هم۱۰۰تومن بود).هنوزم ذوقی که کردم و تصویر بنر تو خاطرم هست و دوستی که منو کشون کشون برد به کاری که میخواست باهم شروع کنیم و سرانجامی هم نداشت.و من از اون بنر و حور محمدرضا شعبانعلی توی تبریز و شرکت نکردنم یک حسرت بزرگ بجا مونده. توفیقی که بود و نصیبم نشد. امیدوارم تو این همایش بتونم باشم. و ارزو میکنم اون بنر توی نصف راه تبریز دوباره تکرار باشه. (شایدم بانی اش خودم شدم اصلا :))
    از این به بعد میخونمت.موفق باشی 🙂

  7. سلام ممنون و خوشحالم که اینجا اومدی
    امیدوارم در متمم ازت بیشتر بخونم.از حمید هم ممنون که اینقدر پرتلاش هست.
    به امید دیدار

  8. معصومه من محمدرضا را از طریق گوگل پیدا کردم. فکر کنم آبان ۹۲ بود. یادم نیست چه چیزی سرچ کردم ولی به اولین مطلبی که رسیدم پست محمدرضا در مورد برنامه روزانه‌اش بود. بعد از اون بود که دیگه من شروع کردم صبح تا شب روزنوشته‌ها را می‌خواندم و انگار بعد چند سال اون گمشده‌ی که می خواستم را پیدا کردم. البته من خیلی وقت علایق مدیریتی داشتم ولی خوش شانس بودم که محمدرضا هم تجربه و دانش مدیریتی داشت و هم خیلی چیزهای دیگر.
    واقعیتش مسائل دیگری هم بود که باعث شد درگیر محمدرضا بشم. یکیش این بود که از قشر پایین جامعه رشد کرده بود و من هم حس مشترک باهاش داشتم. دوم اینکه به تکنولوژی خیلی علاقه مند است و اون را مهم می‌دونه. معمولاً از آدم‌هایی که تکنولوژی را زاید و لوکس می‌دونند خوشم نمی‌یاد. سوم اینکه خیلی خیلی حاضر جوابه و این ویژگی‌شو خیلی دوست دارم 🙂

    1. چه جالب چه معیارهایی داشتی.حاضر جوابی اونم در قبال آدمایی که فک می کنن از دماغ فیل افتادن خیلی خوبه:-)

  9. سلام. داستان آشنا شدن من با متمم یکم طولانی تره. من دوران دانشجویی دنبال کار میگشتم و یه جا که اصلا ربطی به رشته م و علایقم نداشت بصورت پاره وقت کار میکردم. اصلا از کار کردن اونجا راضی نبودم ولی با خودم عهد بسته بودم که اولا صبر کنم و یاد بگیرم بعدم تا یه کار دیگه پیدا نکنم، از اونجا نرم. توی جلسات آموزشی اونجا فقط یه نفر بود که من حرفهاش رو بادقت گوش میدادم و بنظرم آموزنده بود. توی فیسبوک اون آدم رو دنبال میکردم و یه روزم داشتم لیست کسانی رو که فالو میکنه چک میکردم که به اسم محمدرضا رسیدم بعدم روزنوشته ها و متمم. البته تا مدتهای زیادی بدون نظم به متمم و روزنوشته سر میزدم ولی بالاخره نظم گرفت و ادامه دار شد…
    من همیشه همه ی کارهایی رو که توی زندگی انجام دادم خیلی سرسختانه آنالیز میکنم ولی آشنایی با متمم و روزنوشته ها و در ادامه ی اون دوستان خوبی مثل شما که همیشه روزنه ی امیدی بوده که یادمون باشه آدم های زیادی هم توی این سرزمین هستند که دغدغه هایی والا دارند و دلشون برای رشد کردن و بزرگ شدن خودشون و دیگران میسوزه و توی این راه تلاش میکنن، تنها دلیلی هست که من ساده از اون مقطع عبور میکنم و فقط به این دستاوردش فکر میکنم.

    1. مهتاب جان از اینکه داستانت را اینجا نوشتی از تو ممنونم فکر می کنم دستاوردی که از آنجا گرفتی بسیار ارزشمند بوده و شاید باید به همین خاطر آنجا کار می کردی که بعدا تفاوتها را بفهمی. برای خود من هم همین بوده و شاید بشود گفت ادب از که آموختی از بی ادبان اینجا خیلی صدق کند. همیشه بهترین ها به ما درس نمی دهند گاهی بعضی درس ها را از بدترین ها باید بگیریم.
      نکته دیگری که خودت هم به خوبی به آن اشاره کردی این است که موفقیت و پیشرفت سخت است و اگر در این مسیر تنها هم باشی سخت تر می شود خیلی خوب است که عده ای آدم دور و ورت باشند که دغدغه هایی مثل تو داشته باشند متمم این آدمها را به ما معرفی می کند و اینگونه لااقل انگیزه ما برای ادامه دادن بیشتر می شود. چه بسا که خود من از دوستان متممی درس های فراوان و تاثیرگزار گرفته ام و بسیاری از نقاط روشن زندگی ام را مدیون آنها هستم.
      برایت آرزوی موفقیت دارم دوست خوب من.

  10. ممنونم معصومه عزیز منم برای تو آرزوی موفقیت میکنم. با این نگاهت که محیط های سخت درسهای زیادی به ما میدهند کاملا موافقم اما گاهی توان ادامه دادن و انگیزه داشتن آدم ته میکشه که البته باید دوباره پرش کرد و ادامه داد.

  11. درود به تمامی دوستان خصوصا” معصومه شیخ مرادی
    من یک سال از محمد رضا بزرگترم.خیلی مطالعه داشته ام.تعدادی انجمن هم حضور داشته ام. در سایت کارآفرین برتر (کاوش حسین تبار)مطلبی از محمد رضا خوندم که فوق العاده بود.از همان جا در گوگل جستجو کردم و به متمم رسیدم.بعضی وقتها به دخترم میگم بیا فایلهای متمم (خودشناسی،یادگیری،و…) را گوش بده.به این سن رسیده ام ولی تا بحال از کسی ندیده ام این همه جسارت در گفتن حقایق،گفتن چیزهایی که واقعا” راهنمایت در زندگی خواهد بود با کمترین هزینه و کمترین وقت گذاشتن.محمد رضا به ندرت مطالب اضافی و به درد نخور میگوید.حرفهای او حاصل ذهنی توانمند و جسور است.دو ماه به صورت آزاد در سایت مطالعه داشتم که نکند کاربر ویِژه بشم و وقتم تلف بشه.بعد از دو ماه به این نتیجه رسیدم که لازمه دانشجوی دایمی متمم باشم.نسیم طالب مایکل پورتر،روزنوشته ها،و…
    ودر اینجا لازمه از کاوش حسین تبار بخاطر ترجمه (افسانه کارآفرینی) اثر مایکل گربر که به حق من را در مسیری متفاوت در زندکی و کسب و کار قرار داد و همچنین سیستم سازی (ترجمه شهاب شکروی و…)اثر سم کارپنتر تشکر کنم.
    یک سوال:
    آیا محمد رضا از وجود آین دو کتاب اطلاع دارد؟چه نظری در مورد این دو کتاب دارند؟

  12. سلام معصومه
    من چند سال پیش فروشنده بودم
    یکی از همکارانم یه CD بهم داد گفت برو گوشش کن.
    گفتم: چیه؟
    گفت: آموزش مذاکره و فروشندگی
    گفتم: باشه مرسی هروقت بتونم گوشش میدم
    گفت:البته به غیر از آموزش مذاکره مطالب آموزشی دیگه ای داره که توی بقیه حوزه های زندگیت به دردت میخوره…

    خوشم اومد، رفتم گوشش دادم دیدم رادیو مذاکره ست 🙂
    و بعد از اون هم رسیدم به روزنوشته ها و متمم:)
    البته خود اون بنده خدا نمیدونست چه لطف بزرگی در حقم کرده:)

    البته من هم مثل تو قبل تر ها مجله موفقیت میخوندم ولی خیلی وقت بود گذاشته بودمش کنار
    ولی از اونجا که دنبال حل یه سری مسائل بودم به نظر خودم به محمد رضا برخورد میکردم (البته شاید کمی دیرتر)

  13. سلام معصومه جان
    من هم از طریق گوگل با متمم آشنا شدم 🙂
    وقتی که “کمپین تبلیغاتی” رو سرچ کردم و از متمم سر در آوردم.
    اون موقه هنوز محمدرضا رو نمی شناختم!
    و هنوز از قوانین متمم مطلع نبودم و برا همین اون عکسی که پیدا کرده بودم رو در گروه دوستانم فرستادم، یکی از دوستانم گفت خوبه که شعبانعلی رو می خونی! من پرسیدم شعبانعلی دیگه چیه؟ :)))
    گفت که شاگرد دکتر فیض بخشه (دوست یکی از استادامون)
    بعد فهمیدم که آقای شعبانعلی مدیر سایت متمم هستش!
    و از اون روز به صورت پراکنده متمم رو خوندم تا تابستون امسال که کاربر ویژه شدم و خیلی منظم تر به سایت سر می زنم و می خونم.
    و حس می کنم خدا یکی از بهترین نعمت هایی که می شد بهم داده بشه رو بهم داده 🙂
    باید تا ابد بابت این آشنایی شکرش کنم.

    1. سلام ساقی عزیز
      خوشحالم که یک دوست متممی جدید رو اینجا می بینم و بهت تبریک میگم بابت پیدا کردن متمم. وافعا خوشبختی بزرگیه.
      و چقدر خوب که وبلاگ داری.

  14. من سال ۹۳ برای ادامه تحصیل واسه فوق لیسانس از شهرستان اومدم تهران و تو دانشگاه تهران شروع کردم به خوندن مدیریت اجرایی، اون موقع هم کلاسی ها یه گروه وایبری داشتیم یه بار یکی از هم کلاسی ها لینک یه سایتی رو گذاشت و گفت پیشنهاد می کنم هر روز نیم ساعت براش وقت بذارید، سایت رو که باز کردم روزنوشته ها بود یه چرخی زدم برام جالب بود ولی بعدش فراموشش کردم تا اینکه یه روز تو دانشگاه یه بنر همایش زده بودن در مورد مذاکره که مدرک هم میدادن، توی گروه بحثس شد که بریم و شرکت کنیم یه مدرکی هم بگیریم و دوباره همون فردی که سایت رو معرفی کرده بود وقتی اسم شعبانعلی رو دید گفت آقا این خیلی شاخه، اصلا خدای مذاکره است. هر چند ما اون سمینار رو نرفتیم ولی باعث شد که دوباره اسم شعبانعلی رو سرچ کنم و به متمم برسم، توی این سه سال آشنایی بعضی وقتا خیلی دیر به دیر سر زدم بهش و شده تا چند ماه هم فراموش کردم که برم پیگیری کنم مطالب رو تا اینکه اوایل اسفند امسال بالاخره تصمیم گرفتم که اشتراک یک ساله بخرم تا بیشتر بهش سر بزنم و روی خودم سرمایه گذاری کنم.
    من بعد از یک سال و نیم که تو دانشگاه تهران درس خوندم بنا به یک سری دلایل مجبور شدم که از دانشگاه انصراف بدم، ولی همیشه با خودم گفتم اگه این یک سال و نیم برام هیچی به جز آشنایی با محمدرضا شعبانعلی رو نداشته باشه باز هم به همه وقت و سختی هایی که توی این یک سال و نیم و توی اون چند ماهی که برای کنکور می خوندم کشیدم می ارزید.

  15. مصاحبه محمد رضا شعبانعلی با مجله موفقیت را سرچ کردم به صفحه شما رسیدم.
    من خالد شکوهی هستم. من هم مثل شما متمم و روزنوشته ها را دنبال می کنم ، ولی معتقدم بهترین راه آموزش برای من روزنوشته ها و متمم است و بهترین معلم برای من محمدرضا شعبانعلی است.

    من اول فایل صوتی محمد رضا شعبانعلی را گوش می دادم و عاشق صدای جذابش بودم . فایل صوتی را از برادرم گرفته بودم و گوش می دادم. بعد ها برای این که چهرش را ببینم در اینترنت سرچ کردم و وقتی چهرش را برای اولین بار دیدم اصلا با صدایش همخوانی نداشت . و همین سر آغاز آشنایی بیشتر من با محمدرضا شعبانعلی بود

  16. داستان آشنایی من و محمدرضا (و طبیعتا روزنوشته ها)
    حدود سه سال پیش بود که درسی رو به زور در یکی از دانشگاه های علمی کاربردی به من دادند به نام هویت و برندسازی، من روم نشد که بهشون بگم هیچی نمی دونم
    خیلی استرس داشتم و دلم می خواست به بهترین شکل تدریس بشه
    رفتم سراغ خرید کتاب و تحقیق و مشورت با اساتید که اتفاقی در اثر یک سرچ در گوگل با متمم آشنا شدم ولی اصلا فکرشم نمی کردم متمم متعلق به محمدرضا باشه
    دو هفته بعدش درسی رو با دانشجویان ارشد به من دادند به نام اصول مذاکرات تجاری که باز هم سرچ کردم و با رادیو مذاکره آشنا شدم و الی آخر که …
    و نهایتا از پارسال عاشق روزنوشته ها شدم
    خودتان می دانید و حدس می زنید باقی داستان را

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.