زبان زندگی: طعم شیرین غافلگیری

زبان زندگی در مقابل زبان مرگ می آید در مقابل فنا و نابودی، زبان زندگی زبان بودن و زیستن  است زبان در کنار هم بودن. زبان امنیت.

تصمیم گرفته ام تحت عنوان زبان زندگی اتفاقات دلچسب و غافلگیر کننده ای که برای خودم و

دیگران پیش آمده است را بنویسم. سالها پیش قصد داشتم البته و امروز اینجا فرصتش دست داد شاید همه اینها را مرهون مهربانی معلم عزیزی هستم که مرا دوباره به نوشتن واداشت و امروز فکر می کنم چقدر حرف دارم برای زدن و آیا فرصت گفتن همه آنها پیش می آید. معلمی که زبانش زبان زندگی است برای آنها که خوب می شناسندش.

فکر میکنم یکی از معضلات جدی زندگی امروز ما نداشتن زبان زندگی است. زبان برقراری ارتباط موثر، زبانی که با آن می توانیم یکدیگر را دوست داشته باشیم، درک کنیم و به قول ویلیام گلاسر بی آنکه همدیگر را کنترل بیرونی کنیم همراه و همدل باشیم. بعضیها با زبان زندگی غافلگیرت میکنند.

داستان من:

شنیده بودم سازمانی هست که از پایان نامه های رشته ریاضی گرایش تحقیق در عملیات حمایت می کند سراغش رفتم. اتاق رییس بودم مدارک دستم بود یک جوری حس آشنایی نسبت به او داشتم . اما پی اش را نگرفتم چون فکر کردم پیگیری بیهوده ای است و باز خیالاتی شده ام همان خیال هایی که کمک می کنند شعر بگویم.

مدارکم رو که برای موافقت و امضا دادم، اطلاعات شناسنامه ای ام رو که خوند گفت شما فلانی هستی؟ گفتم بله گفت: شعر هم میگی؟ گفتم بله.

هر لحظه  تعجبم بیشتر می شد، گفت من همیشه میام وبلاگت و شعرهاتو می خونم. داشتم شاخ درمیاوردم شاید شاخ درآوردن هم تعبیر کوچکی باشد در توصیف حال آن لحظه من، برایم باورنکردنی بود و بی اندازه خوشحال بودم و شاید مغرور، رییس یک سازمان بزرگ دولتی به وبلاگ  من سر می زد در حد زیادی برایم عجیب بود که قادر به گفتنش نیستم. با خود گفتم پس آن حس آشنایی بیخود نبود.

بعد از آن هر وقت برای کارهای پایان نامه ام مراجعه می کردم سری به ایشان می زدم و ایشان با کمال مهربانی و با تمام سرشلوغی اش یک ساعتش را به من اختصاص می داد و کلی از تجربیاتش را در اختیارم می گذاشت. در جریان کارهای پایان نامه ام به هر شکل که می توانست کمکم کرد و بعد از آن هم در جاهای دیگر همچنان شامل لطف های فراوانش بودم او به چشم یک جوان نخبه و فعال و پویا به من نگاه می کرد نمی دانم نگاهش درست بود یا نه ،اصلا لایق اینگونه نگاهی بودم یا نه، اما آن روزها درس های زیادی از او یاد گرفتم که هنوز تاثیرشان در زندگی ام هست امروز که به او فکر می کنم حس می کنم زبانش زبان زندگی بود همچنان که هست. نمی دانم الان هم وبلاگم را می خواند یا نه من تنها چیزی که امروز می توانم بگویم این است که تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد دکتر…

9 دیدگاه برای “زبان زندگی: طعم شیرین غافلگیری

  1. من اولین میهمان این خانه ام معصومه جان.

    راستی «اسرین ئه اسرین» معنایش چه بود؟ همیشه دوست داشتم بپرسم و بدانم که اسم وبلاگت چه معنی دارد؟ همان «زبان زندگی» بود یا مفهوم دیگری داشت؟

    به محله وردپرسی ها خوش آمدی. محله بچه های پرشور و باحالی که قرار است قوانین اداره خانه شان را خودشان بنویسند و خودشان اجرایی اش کنند.

    اسباب کشی مبارک و اگر خواستی دیواری را رنگ بزنی یا کابینت ها را جا به جا کنی، روی کمک من حساب کن.

    متشکرم
    شاد زی.
    یاور مشیرفر

    1. ممنون یاور جان اولین ها همیشه حضورشان به یادماندنی تر است. سپاس از بودن انگیزه بخشت.
      من حتما مزاحمت میشم.
      نوشتاری کردی کلمه ئه سرین است. ئه سر به معنای اشک می باشد. ئه سرین یک نام دخترانه کردی جنوبی است . به معنی به پاکی اشک ، اشکین ، همچو اشک پاک. در کردی شمالی به اشک فِرمیسک می گویند . امروزه این نام در میان مردم ایلام و کرمانشاه و لرستان رایج است.
      بازهم ممنون از تو

  2. سلام معصومه گرام
    تبریک میگم بابت خونه جدید
    چند وقتی هست که بلاگت رو سر میزنم
    راستش حرفا و نوشته هات از اونایی هست که من دوست دارم.
    در واقع زبانت زبان زندگی ست.
    کانتینیووو لطفا?

    1. ممنون محمدجواد خوشحالم از بودنت و انگیزه ای که به من میدی.
      حتما ادامه خواهم داد. به امید روزهای پربارتر قلم.

  3. سلام معصومه.
    خوشحالی خودم رو قبلا نشون داده بودم .یادته که . :))
    اما باز جا داره اینجا هم تبریک بگم . و بگم که نوشته هات رو حتما دنبال خواهم کرد .
    آرزوی موفقیت

    1. سلام سینا و ممنون از تو
      من همیشه از خوشحالی های قشنگ تو خیلی خوشحال میشم خودت میدونی که؟
      من هم آرزوی موفقیت و رضایت و شادکامی دارم برایت…

  4. معصومه جان. توی لیست وبلاگ های دوستان، وبلاگ من هنوز روی بلاگ اسکای آدرس داده شده. من الان روی وردپرسم دختر خوب.

    ممنون

    1. وای ببخشید یاور جان درستش کردم . یاد خواهر زاده ام افتادم وقتی می خوایم کاری رو انجام نده و میده بهش میگیم پسر خوب. میگه من خوب نیستم.
      الان من هم خواستم بگم خوب نیستم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.