چرا اونهایی رو که بیشتر دوسمون دارن می کشیم؟ از دن اریلی بپرسم یا آلن دو باتن؟

حس میکنم ما تو زندگی مون گاهی دچار خطای ذهنی میشیم نمی دونم اسمش رو خطای ذهنی بزارم درست هست یا نه؟ این خطا اینه که

 ما برای اونهایی که بیشتر ما رو دوست دارن، بیشتر به ما احترام میزارن و به قول معروف هوای ما رو دارن کمتر ارزش قائل هستیم.

فکر می کنم بهتره این سوال رو از دن اریلی بپرسم دن اریلی متخصص جواب دان به این سوالاته، یا شاید هم آلن دوباتن، چون فکرمی کنم آلن دوباتن خیلی به مسائلی که ظاهرا در زندگی ما مهم نیستند اما خیلی مهمند توجه می کنه مثل شان خانه داری.
مجموعه ای از سوالات مرتبط با سوال بالاهمیشه دغدغه ذهنی من بوده حس کردم این سوالات خیلی شخصی هستند و یا شاید تجربه خودم باشن به همین خاطر کمتر اونها رو در فضای عمومی مطرح می کردم اما این دو پست «ما بر سگِ هار سجده می‌کنیم و بر وفادار ضربه می‌زنیم.» و  «خوش‌به‌حال/بدبخت ساعت‌مزدها و عاشقان‌کار»از میثم مدنی عزیز دوباره این سوال ها رو تو ذهنم فعال کرد.
فقط اونها رو میپرسم چون خودم هم پاسخ چندانی براشون ندارم.
پدر و مادرمون رو ظاهرا دوست داریم ولی اگه اونها به ما زنگ بزنن تماسشون خیلی مهم نیست و بعدا جواب میدیم با همه لطفی که درحق ما کردند و هزاران بار از ما حمایت کردن. فرقی نمیکنه ممکنه هر کدوم از اعضای خونواده باشه ممکنه یه جاهایی بگیم خوب وظیفه شونه باید انجام بدن و خیلی جای تشکر نداره اما میتونن هیچ کاری هم برای ما انجام ندن هیچ زوری بالای سرشون نیست. چرا ارزش کار اونها برای ما کمه؟ البته بالعکس هم برقراره.
اما مدیر فلان شرکت چون آدم مهمی هست و امکان داره در آینده برای ما منافعی داشته باشه و … و خلاصه آدم با کلاسیه به هیچ وجه نباید پشت خط بمونه، حتی ممکنه در آینده هم هیچ کاری هم واسه ما نکنه. چرا؟
دوستی ساعتها برای ما وقت گذاشته، پای حرفهای غیرمنطقی ما نشسته، گوش شنوا بوده درکمون کرده و تو شرایط سخت زندگیمون همیشه در کنارمون بوده و همیشه برامون وقت داشته اما چرا این دوست کمتر ازاون دوستی که از بین هزار دفعه فقط یک دفعه به ما پاسخ مثبت داده و هیچوقت هم وقت نداشته کم ارزش تره، اون دوست قبلی بیکار نبوده برا ما وقت گذاشته وقتشو از سر راه نیاورده میتونست به جای نشستن پای حرفهای ما بره پارک بره طبیعت اصلا بره با حیوونها دمخور بشه ضررشون کمتر ازما هست. چرا؟
دوستی با ما خیلی مهربونه همیشه هوامون رو داره آدم راحتیه سخت نمیگیره وقتی میخوایم مهمون دعوت کنیم آخر نفر اگه جا داشتیم به اون هم میگیم آخه اون آدم خوبه ناراحت نمیشه. چرا فکرمیکنیم ناراحت نمیشه؟
با بعضی ها با خنده رویی و خوش و بش و حال احوال میکنیم چون اینها آدمهای حساسی هستند و زود ناراحت میشن و حواسمون هست که ناراحت نشن اما اونی که خیلی دوسمون داره باهامون راحته اینجوری نیست خشک وخالی یه سلام میدیم آخه الان وقت نداریم به نظرتون چرا؟
واسه اون دوست یا فامیلی که خیلی هم با ما خوبه و همیشه اولین نفری بوده که تو جشن ها و مراسم ها واسه ما کادو آورده اما خوب از نظر ما آدم باکلاسی نیست، تولدش کادوی ضعیف تری می گیریم یا کمتر مایه میزاریم اما چون اون یکی پولدارتره و اصلا هم تازه خوش نداره ما رو ببینه احترامش بیشتره؟ و سعی میکنیم با حساسیت تمام یه کادو براش بگیریم آخه زشته خوبیت نداره. چرا؟
چرا آدمها رو به سمتی سوق میدیم که با ما نامهربون باشن؟
اینها در سطح دوستی و خانوادگی هست در سطح جامعه و شغلی و مملکتی هم همینه.

خوب چرا اینجوری هستیم چون آدم قدر چیزهایی رو که سخت به دست میاره بیشتر میدونه؟آخه چرا؟ این رو باید دیگه از دن اریلی بپرسم.

یعنی باید ممنون آدمهایی باشیم که زندگی رو برای ما سخت می کنن چرا باید اسیر این جمله ها باشیم و روزهای سخت و تلخ رو برای خود و دیگران بیافرینیم.

یا شاید هم اطرافیان ما یعنی همان دهنده های محبت به شخص مناسب و در مکان مناسب ارائه خدمات نمی کنند و بهتره در وضعیت ارائه خدمات خود تجدید نظر کنند خوب گیرنده ها هم باید فکر کنند اگه نمی تونن پاسخ مناسبی به دهنده های محبت بدن خود رو در معرض محبت اونها قرار ندن یا حتی به اونا بگن ممنون ما نمیخوایم چون توان بازخورد مناسب به شما رو نداریم. ( دهنده و گیرنده رو از آدام گرنت وام گرفتم.)
بد نیست یه مدت تو رفتارهای خودمون دقیق بشیم و ببینیم کجاها چنین رفتارهایی داشتیم سعی کنیم بیشتر خودمون رو چک کنیم تا اینکه ببینیم دیگران کجاها اینجوری بودن، اول از خودمون شروع کنیم اگه وقت و حوصله ای موند به کند و کاو تو رفتار دیگران هم بپردازیم.

من یه مدتیه که خودم رو زیاد چک می کنم که چنین رفتاری نداشته باشم و حتی به دوستان صمیمی ام هم گفتم دغدغه من اینه و اگر خلاف این رو دیدین به من تذکر بدین، و همچنین به کسانی  که چنین رفتاری با من دارند تذکر میدم که من ناراحت می شم، اگه دیدم تذکر من کارساز نیست و مدل ذهنی اونها همینه،  رابطه ام رو کمرنگ یا قطع می کنم. کار خیلی سختیه اما مدتیه دارم تجربه اش می کنم.

9 دیدگاه برای “چرا اونهایی رو که بیشتر دوسمون دارن می کشیم؟ از دن اریلی بپرسم یا آلن دو باتن؟

  1. سلام معصومه
    از اونجایی که این اتفاق برای من و البته مطمئنا دیگران هم افتاده و میفته. این سوال ذهن من رو هم بارها و بارها به خودش مشغول کرده. که چرا به تعبیر تو ما کسانی که دوستمان دارند را می‌کشیم؟
    من همیشه ناخوداگاه یاد جمله معروف گروچو مارکس میفتم
    «من حاضر نیستم به عضویت باشگاهی درآیم که مرا به عضویت بپذیرد»
    اگر چه همه به چشم طنز به این جمله نگاه می‌کنن اما واقعیت تلخیه که ما هر روز در روابطمون تکرارش می‌کنیم. و شاید علتش هم این باشه که ما چون خودمون رو لایق دوست داشتن نمی‌دونیم اگر کسی مارو دوست داشت احساس می‌کنیم که آدم سطح پایینه
    شاید بشه ریشش رو به عزت نفس خودمون ربط داد. (نمیدونم)
    وقتی داشتم سرچ میکردم تا جمله مارکس رو دقیق بنویسم متوجه شدم که آلن دوباتن هم در فصل ششم کتاب جستار‌هایی در باب عشق از چنین مفهومی استفاده کرده.
    به هر حال به نظرم ریشه این عمل ما چیزی عمیق‌تر از یه رفتاره صرفه.

    1. سلام محمدصادق ممنون به خاطر بیان نظرت
      من فکر می کنم یه بخشی اش برمی گرده به عزت نفس پایین ما همانطور که خودت گفتی به این خاطر ارزش کار آدمها رو متوجه نمیشیم.
      اما فکر می کنم بخش اش هم صرفا رفتاره، یعنی اگه خودمون رو رشد بدیم و رو مهارتهامون کار کنیم که به شکل حرفه ای تر و اخلاقی تری زندگی کنیم مرتفع میشه. من تجربه خودم رو میگم از یه جایی به بعد تلاش کردم این رفتارها رو نداشته باشم از اول هم البته کم داشتم حالا بحث تعریف کردن نیست اما روی این مسئله وسواس داشتم. از خونواده ام شروع کردم و سعی کردم کمک ها و حمایتهاشون به من رو بیشتر ببینم و سپاسگزار باشم بعد دوستانم حداقل دو سه نفری که خیلی بهم نزدیکن، و تا حدودی موفق هم بودم.
      البته آلن دوباتن هم توی سیر عشق دقیقا به این موضوعات اشاره کرده الان یادم افتاد کتابش در دسترسم نیست نگاه کنم.

  2. خیلی خوب بود. اما خواهشی که دارم این هستش این پست رو دوباره بروز رسانی کنید، بینشی که اکنون در مورد این رفتارها اکنون دارید رو دوباره بیارید اینجا اضافه کنید. من به شخصه خیلی خیلی دوست دارم تفسیر آدمها از موقعیت هایی که دارن رو بدونم. که این هم نمونه نگاه شما به این موضوع هستش. همینطور روی موضوع عزت نفس هم تقریبا موافقم. یعنی خیلی چیزها بر میگرده به عزت نفسی (یا شاید خودشناسی).

    به هر حال ممنون از مقاله و امیدوارم این موضوع رو بیشتر باز کنید.

    1. ممنون از بازخورد شما، اینطور که من برداشت کردم منظورتون این هست بعدها بیام و نظرم رو در خصوص این موضوع دوباره بگم، حتما چشم.

  3. چقدر خوب بیان شده این موضوع! یاد یکی از اخلاق های شخصیم افتادم که خب بهتر هست که خوب بررسیش کنم! من توی شرکت اگه آشنایان نزدیکم بهم زنگ میزدن جوابشون رو نمیدادم (با این تفکر که خب الان سر کارم و مشغول!) ولی اگر دوستی دور و به شدت غیر قابل دسترس اسمش رو گوشیم بالا میومد سریع خودمو می رسوندم آبدارخونه و باهاشون صحبت می کردم (تعهد کاری خیلی راحت زیر پام میرفت!).
    از همون روزا این موضوع تو ذهنم مطرح شده بود! … بعد مدت ها دوباره اومد بالای لیست ذهنیم.
    مرسی کلی و تلاش می کنم راه حل خودم رو باهات تلفیق کنم و یک چیز خوب دربیارم.

    1. خواهش می کنم نیلوفر خوشحالم که این مطلب به نوعی برات باعث درون نگری شده و میتونه منشا تغییر و اصلاح رفتار باشه امیدوارم این حست رو و تغییرت رو به دیگران هم منتقل کنی تا زنجیره رفتارهای درست رو تشکیل بدیم.

  4. عجب سوالی بوده و چه اتفاق جالبی که من این پست رو سه روز روی مرور گر هی باز میکردم و میگفتم نه بعدا میخونمش ولی الان که خوندم همراه نظرات میخام که نظر خودم رو هم بنویس که میتونه توی تصمیم گیری تا تکمیل این نظرها موثر باشه.
    من در مدت دوران کودکی و بیشتر دوران تحصیل در مقطع ابتدایی یادم میاد که هم سن و سالهایی که ارتباط صمیمی تری با خانواده خودشون داشتن یه جور حسودی به اون ها و احساس بدی به رفتار خودم داشتم (خیال میکردم از رفتار اونها بدم میومد)ولی حالا که خیال میکنم (ادم همیشه اندازه زمانه خودش درک و فهم داره و سن ادمی توی این قضیه دخیل نیست فقط با تلقین از بزرگترهای سنی نه اندیشه ای اکه تو کوچکتری یعنی نمیفهمی ادم دچار دوگانگی میشه که نمیتونه خودش رو باور کنه و بپذیره و تصمیم های درست و بجای خودش رو بر عکس میکنه و وقتی اقدام میکنه و میبینه فکر خودش درست تر بوده و باز این دوگانگی که نه ،گفتن من نمیفهمم یه دوگانگی و تضاد ظاهرا غیر قابل حل میشه که به سمت مطالعه روان شناسی و خود شناسی میره و باز دوکانگی و باز تنش و اشفتگی بیشتر به همراه داره و )فهمید تر شدم متوجه مسئله شدم که این اون اشفتگی و تنش ذهنی نزدیکان و افرادی که خیال میکردن از ما بزرگتر هست از نظر تجربه و اندیشه به ما خط دادن و ما هم کودکانه از اونها تقلید و الگو برداری کردیم . درسته اونها درست میگفتن ولی برای خودشون .
    اونها گفته ها و تجربیاتشون رو همراه با اون تنش و اشوب خودشون به ما منتقل کردن و یعنی حس بد .
    اما اینهم درسته که ما دیوار حفاظتیمون رو حفظ کنیم ولی باید جرأت و جسارت این رو داشته باشیم که حداقل با گفتگوی خصوصی با این ادم ها صحبت کنیم تا با ما راحتتر باشن (در واقع ما با اون ها راحتتر میشیم و اونها رو دشمن خودمون تصور نمیکنیم )و ما با این کار در واقع داریم با خودمون روبرو میشیم و داریم خودمون رو میپذیریم که نه واقعا من هم خوبم و اون تنشی که خیال میکردیم این عزیزان منتظر خطای ما هستن تا رودست ما رو بگیر رو متوجه بشیم که از ذهن هست نه اینکه تفکر و یا حتی واقعیت ما هست،
    تازه که ما با این کار واقعا داریم با واقعیت خودمون روبرو میشیم و دوست داشتنی تر میشیم برای خودمون بدون اینکه نیاز باشه از خومون انتقام بگیریم (خیال میکنیم از دیگران انتقام میگیریم)برای بد بودنمون (خیال میکنیم اونها سعی در بدی به ما رو دارن)

    نیاز به معذرت خواهی نیست چون نیاز بود توی پرانتز هم صحبت کنم تا اصل صحبتم بیرون پرانتز باشه و توضیحی که باز میتونه جزي از نظرم باشه رو با چند بار خوندن قشنگتر و بهتر متوجه بشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.