#بامتمم

متمم

برای سایت خوب متمم و روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی عزیز

چه خوش می گذرد روزگار من

همه چیز از لغزش ناخودآگاه انگشتان دراز و لاغر من (که همه می گویند برای پیانو زدن خوب اند اما اینروزها به سنگها آلوده شان کردم)  بر صفحه این کی بورد شروع شد.

یک لحظه چون تولد پروانه ای که سالها در پیله ابریشمش به نازآلودگی خواب عمیقی خو کرده بود رها از ترس ها و اندوههای ناآشنا… 

بسیار کوتاه بود و عمیق آن لحظه…

و بعدها بدجور به ماندن وادارم کرد.

ماندنی طولانی و عمیق.

چون بوی یاسی که سالهای سال هر روزهای بهار از همسایه بغلدستی اتاقم را پر می کرد از جنون و من مجبور بودم هی نفس های عمیق بکشم و یک لحظه هم بویش را گم نکنم.

پر از هجوم کودکانه بهار.

  ماندنم جوانه زد و گل داد چون گلدان های روی پله های خانه پدری که وقتی خواهرم رفت سراغ زندگی اش به من سپرد و بعدها که من رفتم دنبال بی سرنوشتی ام به خواهر کوچکترم، اما هنوز دلم پیش آنهاست.

 نمی دانستم ماندنم می کشد به پاییز و بهارهای پی در پی  و زمستانهای تنهایی را در این خانه سر خواهم کرد لب پنجره اش خواهم نشست.

و گاهی با روزگار همچون مسافر دم غروب با آن چمدان کهنه قدیمی  با نیم نگاهی به پنجره ای دور در مه بغض می کنم و اشکم پرده در باد رهای خانه را دیوانه تر خواهد کرد.

 نمی دانستم آنقدر در این خانه می مانم که آشنای تمام پنجره هایش می شوم و دوست تمام دلتنگی هایش.

آنقدر تا قلب خواهرانه ام هر روز مثل گنجشک های باغ پدربزرگ که به اندوه و حسرت پیوست بتپد برای این خانه.

آنقدر که خوشی ها و ناخوشی هایم لابلای روزهای درگذر این خانه طی شود و امید و آرزوهام در این خانه جان بگیرند.

کنار صاحبخانه اش بایستم و هر غروب برای دل شکسته خورشید گریه کنیم و باز هم صبحی دیگر و از نو امید را بسازیم.

دست هایمان هزاران دست شود و دلهایمان هزار دل.

دلهایی که این روزها از اعماق قلبم تجربه شان می کنم و دوستشان دارم دلهایی که به زندگی ام رنگ دیگری بخشیدند و دیگر باورم شد من قرار هست یک آدم خاص باشم و کار خاصی در دنیا بکنم من وظیفه ای دارم وظیفه ای بس خطیر.

باید به محمدرضا شعبانعلی حساب پس بدهم پس آرام نخواهم نشست و با تمام وجود بودنم را در کنار متمم و با متممی ها تجربه خواهم کرد و ایرانم را خواهم ساخت.

من ۱۲۴۶ روز است که با متمم هستم.

این هم پست اینستاگرامی من

9 دیدگاه برای “#بامتمم

  1. متنی که نوشتی رو خیلی دوس داشتم معصومه.
    بخصوص تشبیه هایی که به کار بردی رو.
    مرسی از این همه ذوق.
    با این همه زیبایی که نوشته تو داره، توقع ندارم سیاهه من دیده بشه :دی

  2. واقعا قشنگ بود. آفرین و خوشبحالت بخاطر قلم زیبات. (هم ردیفیم به امید دیدار :))

  3. معصومه جان
    چقدر روز خوبی رو تجربه کردم. چقدر خوب بود اون لحظه که دیدم با فاصلۀ کمی از تو نشسته‌ام. فاصله‌مان در واقعیت زیاد ولی در عمل کم بود 🙂
    چند دقیقه صحبت انتهایی آخر شب را هرگز فراموش نخواهم کرد.
    معصومۀ عزیز، دوست نازنینم
    خوشحالم که تونستم تو رو از نزدیک ببینم و خوشحالم که هرروز داری جوون‌تر می‌شی 🙂

    1. سینا عزیزم فقط می تونم بهت بگم دیوونه
      ….
      منم خیلی خوشحال شدم دیدمت راستش فکر نمی کرذم فاصله کوتاهی بین آشناییمون و دیدارمون باشه
      برات آرزوی موفقیت دارم.

  4. معصومه جانم خیلی خوبه که هستی. مرسی حالا که من نتونستم پیدات کنم تو اومدی سراغم. واقعا حسرت بزرگی بود ندیدن تو در روز گردهمایی. خوشحالم که حسرت به دل نموندم و روی ماهت رو دیدم. هرچقدر بگم احساس نزدیکی میکنم بهت کمه. برای خودم هم عجیبه البته. امیدوارم همیشه مطالب زیبا بنویسی مثل تمرینهای خوبی که در متمم می نویسی.

    1. ممنون سپیده عزیزم هر روز عکسمون رو نگاه می کنم و ازش لذت می برم گفتم خدا خیلی خوبه:)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.