برای خودم

کمتر سر به سر خودمان بگذاریم.

برای خودم قبلا چیزی که اصلا دست من نبود خودم بودم یهو میزد بیرون از من،  هر کاری دلش میخواست انجام میداد عاشق میشد دیوونه میشد دعوا می کرد و هزار تا کاری که من دلم نمیخواست. وقتی که بر می گشت عین یه بزرگتر دعواش میکردم هیچوقت نمی نشستم رفتاراشو تحلیل کنم و این […]

شاعر

جملاتی در توصیف شعر

آنوقت ها که شعر زیاد می گفتم توی ذهنم دنبال تعریفی از شعر بودم. گفتم زیاد، چون این روزها زمانی می توانم شعر بگویم که انگار دیگر شعر آخرین چاره است و زمانی است که هیچ چیز دیگر نمی تواند آرامم کند و انگار قرار نیست اصلا آرام شوم شعر برایم مال این لحظات است. […]

برای خودم: خود خودت باش

فقط مثل خودت باش  که بی دلیل دوست می داری فقط مثل خودت به دنیا نگاه کن  از چشمهای تو نگاه کردن به دنیا دنیا را غافلگیر می کند. فقط مثل خودت باش عجیب  غریب مثل خودت خدا را بخواه همین که باشد که قلبت گرم باشد سرخ زندگی بتپد فقط مثل خودت خدا را […]

زندگی

بستگی دارد با کدام چشم نگاهش کنی!

دومین نامه برای آدریا آدریا! اینبار از سر دلتنگی نیست که می نویسم شوق است شادی ریز عمیقی است زیر پوستم که تمام وجودم را به جنبش وا می دارد. از سر اطمینان است از سر رضایت، حسی است که به من می گوید زندگی دور نیست. زندگی لای بخاری ست که از نان سنگک […]

برای یک دوست: هرگز عاشق نشو

به قول آلن دوباتن قرارهست هزاران بارعاشق شویم.  هزاران بار بگرییم، بخندیم، حسرت و دلتنگی را تجربه کنیم موسیقی غمگین گوش دهیم و زل بزنیم به در و دیوار دلتنگی… و بگوییم بعد تو هیچ چیز امکان ندارد… هزاران بار، تا از زیر خروارها خروار عشق و دلتنگی و حسرت، آدمی بیرون بیاید شاد، پخته، […]

قدرت حمایتگری زنها را دوست دارم

وقتی نیست خانه دچار پراکندگی می شود انگار فقط خاصیت اوست که می تواند همه را دور سفره جمع کند حتی اگر غذا املت باشد. انگار فقط او می تواند اعصاب خانه را آرام کند. فقط اوست که حواسش به همه چیز هست حتی وقتی که در اوج موفقیت ایستاده و ذهنش مشغول هزاران چیز […]

دلنوشته ای برای آدریا

همیشه دوست داشتم برای خودم یک اسم داشته باشم و با آن شاعرانگی کنم مثل ری رای سیدعلی صالحی و مثلا به او بگویم:  دیر آمدی ری را باد همه رویاها را با خود برد دنبال اسم بودم و کلا کلماتی که به آ ختم می شوند را دوست داشتم و حس می کردم راحت […]

بعضی چیزها آدم را هوایی می کند.

بعضی چیزها آدم را هوایی می کنند، بعضی عکس ها، بعضی کتابها و بعضی آدمها انگار مستی ذهنت می پرد انگار تازه یادت می آید چه خبر است انگار دوست داشتنی هایت یادت می آیند آرزوها و رویاهایت ،می روی توی یک سفر دور و دراز از خودت رها می شوی و می روی توی […]

مجموعه ای از بی حوصلگی ها و مرگ مریم

امروز به محض اینکه از اداره خارج شدم حس کردم چقدر بی حوصله ام تا خانه که رسیدم مجموعه ای از کلمات پر از بی حوصلگی در ذهنم مرور شدند مثل معتادها به نوشتن به محض اینکه دستم به لب تاب رسید با تمام خستگی بعد از کار و چشم های خواب آلوده شروع کردم […]

یک جور دل گرفتگی بی صاحب

گاهی وقت ها آدم دلش می گیرد یک جور دل گرفتگی بی صاحب، یک بدبخت گردن کج فلک زده ای هم پیدا نمی کنی دلگیری ات را گردنش بیندازی یعنی دیگر کارت از این حرفها گذشته که دیگران خوبت کنند یا بدت کنند. نمی دانم چقدر این حال ها را تجربه کرده اید، یک جور […]