به خاطر همین چیزهای معمولی

مدتی است که برحسب یک عادت خوب صبح ها در مسیر خانه تا اداره یک ربع ساعت سپاسگزاری و دعای روزانه را به زبان انگلیسی انجام می دهم توی متمم هم البته درباره اش نوشته ام انگلیسی ام خیلی خوب نیست و دست و پا شکسته چیزهایی می گویم اما مطمئنم خدا انگلیسی اش خوب […]

هادی حیدری و طرح های غافلگیر کننده اش

حالا که هیاهوی انتخابات کمی خوابیده شاید بتوان راحت تر نوشت نه در مدح و ستایش یا نفرین کسی در مدح و ستایش هنر، که آرام و بی هیاهو سرش را پایین می اندازد و مسیر خودش را می رود و تاثیر خودش را می گذارد و آویزان کسی هم نیست. در فضای انتخاباتی ریاست […]

چگونه دست به قلم شدم؟ همه چیز از آن ۱۰ شروع شد.

از سوم ابتدایی  که درس انشاء به درس های ما اضافه شد همیشه با آن مشکل داشتم در این مواقع معمولا پدرم که شغلش معلمی بود به کمکم می آمد. زمان هایی هم که پدرم نبود مجبور بودم در خانه اقوام و آشنایان را بزنم تا کسی پیدا شود و برایم انشاء بگوید. انشا برایم […]

من اگر بروم این درختها هرگز خوشبخت نخواهند شد

این شعر مربوط به سالها پیش است امروز که داشتم می خواندم با خودم گفتم چقدر آن موقع اعتماد به نفسم بالا بوده الان هم هست البته. اما اینجا فکر کنم به اوج رسیده و یا میزان تاثیرگزاری ام را در عالم زیاد می دانستم گاهی اوقات آدم خودش را کانون عالم حساب می کند. […]

عمه شدن

لذتهای معمولی: لذتی که در عمه شدن هست

این صفحه در زمان تولدبرادرزاده ام و عمه شدن من بارگذاری شد حدود یکسال از عمه شدن من می گذرد به خاطر سرزدن زیاد خوانندگان با عنوان عمه شدن به این صفحه دوست داشتم آن را بروز کنم تا خوانندگان نیز بهره بیشتری از آن ببرند: چند مطلب زیبا را با هم در رابطه با […]

ازسری زبان زندگی: من همیشه شرمنده آن رییس جمهور هستم

پی نوشت: این مطلب اصلا سیاسی نیست صرفا یک خاطره است که دلم نیامد بازگویش نکنم. سال ۷۹ بود من تازه دیپلم گرفته بودم و به دعوت جشنواره شعر بسیج تهران آمده بودم مهمان ویژه جشنواره که از قبل اعلامش نکرده بودند و به یک شکلی سورپرایز جشنواره بود آقای خاتمی رییس جمهور آن زمان […]

نگرانم برای بهار که نام کوچک من است

شعرهایی برای جنگ تا شاید این روزها بیشتر قدر صلح را بدانیم.   ۱ دیگر باورم شده  جنگ است تفنگم را برمی دارم روسری ام را محکم گره می زنم فقط نگرانم… برای گنجشک های باغچه که دنبالم راه افتاده اند پروانه ها که روی روسری ام خوابیده اند نگرانم برای بهار که نام کوچک […]