پول سهم کیست؟ چرا ما پولدار نمی شویم؟

قصه های کار و کاسبی و کارمندی

پنج قصه

قصه اول:

راننده تاکسی
راننده همزمان با رانندگی داشت ناخن می گرفت این عجیب ترین صحنه ای است که در عمرم دیده ام.

قصه دوم:

بنگاه املاک شماره ۱:
فرم مربوط به درخواست مورد اجاره را پر کردم و به فرد موردنظر که قرار بود کار مرا انجام دهد تحویل دادم، در حالی که سرش توی موبایلش بود پرسید شرایطتون چیه کمی توضیح دادم دوباره سوال دوم را پرسید گفتم: توی برگه همه چی رو نوشتم بدون اینکه برگه رو نگاه کنه گفت نداریم شماره تون هست باهات تماس می گیریم هیچوقت هم تماس نگرفت.

 قصه سوم:

بنگاه املاک شماره ۲:
گفت فلان منزل در فلان جا هست برید ببینید، گفتم اجاره رفته یک هفته پیش

گفت فلان منزل در فلان جا گفتم سندش مشکل داره

گفت فلان خانه در فلان خیابان گفتم مستاجرش نشسته بلند نمیشه

گفت فلان منزل در فلان جا گفتم با این قیمت نمیده

به شوخی گفتم همکار نمیخواین، روز بعد زنگ زد گفت خانم شما برای خودتون کار خواستین؟ ما یه همکار مثل شما نیاز داریم و خوشحال می شیم با ما کار کنین، گفتم شوخی کردم بابا

برو کار می کن مگو چیست کار؟

قصه چهارم:

کارمند ۱
از صبح دو سه ساعت جدول حل کرد، بعد با موبایلش بازی کرد کمی استراحت کرده و سپس سراغ بازی پاسور با کامپیوترش رفت و بعد چند زنگ به مادر و اقوام و فامیل زد و وقتی فهمید فلان نویسنده به خاطر نوشتن یک کتاب فلان مبلغ را گرفته گفت کاش من هم کتاب می نوشتم به خاطر یک کتاب این همه پول گرفته، البته آن پول خیلی هم همه نبود.

قصه پنجم:

کارمند ۲
روز پنج شنبه بعد از تعطیلات نوروز برای اضافه کاری به محل خدمتش آمده بود و دو بچه کوچک رو هم توی خونه جا گذاشته بود. برگه ای دستش بود و از صبح شروع کرد به تماس گرفتن، هیچکدام از اقوام را هم از جا نینداخت برای همه سالی خوب و خوش و خرم آرزو کرد چند روز بعد هم به رییسش اعتراض کرد چرا رتبه کاری او را با این همه کار که به او ارجاع داده می شود بالا نبرده اند.

به قول یکی از دوستان ما داریم به کجا می رویم؟

یکی جلوی ما رو بگیره اینجوری که پیش میریم تمام مرزهای دنیار را درمی نوردیم.

2 دیدگاه برای “پول سهم کیست؟ چرا ما پولدار نمی شویم؟

  1. قصه ششم:
    کارمند ۱: بعد از اینکه راننده رسوندش سر کار فرستادش خونه در خدمت اهل منزل تا حقوقی که بهش میدن حلال کنه و الکی وقتش هدر نره. دم عید بود و خونه تکونی. بالاخره یکی باید فرشهارو تو حیاط می شست. مهم هم نبود که خونه سازمانی هست و کم آبی.
    قصه هفتم:
    خانواده کارمند ۲:
    نفر اول: فلانی چرا زنگ نزدی بهم؟
    نفر دوم: بابام دیر اومد خونه.
    نفر اول: چه ربطی داشت؟
    نفر دوم: خواستم بابام بیاد از سر کار، با موبایل ادارشون زنگ بزنم زیاد حرف بزنیم.
    نفر اول: …
    قصه هشتم: حکایت همچنان باقی ست.
    البته این ماجراها که گفتم قدیمی هست مدتهاست روی خودم بیش از هر کسی تمرکز می کنم برای همین این رفتارها به چشمم نمیان.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.