من وبلاگ نویسی می کنم پس هستم.
چند روزی به دلیل جابجایی منزل، مسافرت و قطعی اینترنت و وصل دوباره آن که تا هفت روز ممکن است زمان ببرد نتوانستم وبلاگ را به روز کنم. من عادت ندارم به جز لب تاپ با وسیله دیگری به روز شوم برای همین منتظر ماندم اینترنت وصل شود.
این روزها که نمی توانستم به اینترنت وصل شوم کم و بیش می نوشتم اما چون نمی توانستم نوشته ها را در وبلاگ بگذارم کمی تا قسمتی گیج و منگ بودم و فکر می کردم یک جای کار می لنگد جایی درونم درد داشتم که نمی دانستم کجاست؟ دست و دلم به زندگی نمی رفت و آن آرام و قرار همیشه را نداشتم.
فهمیدم برای من مرحله پایانی و اتمام نوشتن قرار دادن نوشته درون وبلاگ است و وقتی نمی توانم آن را درون وبلاگ بگذارم یعنی هنوز کار نوشتن من تمام نشده است.
جمله ای که این روزها در ذهنم مرور می شد این بود:
ننوشتن کار من نیست.
پی نوشت: امروز که به وبلاگ علی کریمی عزیز سر زدم به این مطلب برخوردم.
برای من واقعیت این مساله به یک عادت اعتیادآور تبدیل شده من وقتی نتوانم یک روز مطلبی منتشر کنم آنروز اعصابم به هم میریزد و بدنم درد میکند ولی پس از انتشار یک پست و زدن دکمه publish دوپامین فراوانی در مغزم آزاد میشود و شب میتوانم راحت بخوابم.
دیدم علی کریمی عزیز چقدر خوب درباره درد این روزهای من نوشته و لابلای نوشته های او به خوبی فهمیدم چه حالی داشته ام تمام این مدت نوعی بدن درد داشته ام و خودم متوجه نبوده ام، دقیقا حسی که از ورزش نکردن به من دست می دهد الان دیگر فهمیده ام نوشتن مثل ورزش برای من به یک عمل حیاتی تبدیل شده و وقتی آن را انجام ندهم روزگارم میزان نیست و در واقع دوباره معتاد شده ام. 🙂
منم معتاد نوشته هاتم. هرشب به وبلاگ سری میزدم و آخرین مطلب در همان تاریخ قبل نوشته شده بود و دلم میگرفت.کم کم داشتم نگران میشدم! الان که مطلب جدید رو دیدم و متوجه شدم که خوبی و بازم برامون نوشتی خیلی حالم بهتر شد، میشه گفت چند سی سی حال خوش توی رگم تزریق شد. دوستت دارم دوست جان
قربانت زهره عزیزم نمیدونی چقدر خوشحالم کردی با پیامت
منزل نو مبارک معصومه جان?