مجموعه ای از بی حوصلگی ها و مرگ مریم

امروز به محض اینکه از اداره خارج شدم حس کردم چقدر بی حوصله ام تا خانه که رسیدم مجموعه ای از کلمات پر از بی حوصلگی در ذهنم مرور شدند مثل معتادها به نوشتن به محض اینکه دستم به لب تاب رسید با تمام خستگی بعد از کار و چشم های خواب آلوده شروع کردم به نوشتنشان.

تا صفحه اینترنت را باز کردم و خبر مرگ مریم میرزاخانی را دیدم با خودم گفتم حوصله ام امروز بیخود از دنیا سر نرفته بود خبری در راه بوده است…

خبر سوسو نزدن ستاره ها…

می خواستم با مطلبی دیگر روزم را شروع کنم اما خبر مرگ مریم بی حوصله ترم کرد مناسب دیدم این بی حوصلگی ها را اینجا هم بنویسم شاید اگر اینجا نگذارم هیچ جای دیگر نگذارمشان و هیچ وقت دیگر…

مرگ مریم را از آن جهت بیشتر لمس می کنم که من هم کمی ریاضی خوانده ام  و نمونه های کوچکی از مریم در میان دوستان ریاضی خوانده ام که مبتلا به سرطان و یا MS شده اند زیاد دیده ام.

اما می دانم، او ریاضی را زندگی کرده است که این همه ساکت و آرام  و بی صدا رفت تا دنیای ما جای بی حوصله تری برای زندگی شود. 

شاید هم مریم حوصله اش از دنیا سر رفته بود.

مجموعه ای از بی حوصلگی ها

۱

هنوز باید از تو نوشت

کلمات جان دارند

کاغذها حوصله دارند

حرف هم که همیشه زیاد است

اما من…

آدم است دیگر

خسته می شود گاهی

بی حوصله می شود…

۲

انتظار داری باران باشم

وقتی ابرها هم حوصله همدیگر را ندارند.

۳

حوصله است دیگر

سر می رود گاهی

لبریز می شود

مثل چای نیست که از استکانها

یا شیر روی اجاق گاز

 کسی هوایش را داشته باشد

بی هوا سر می رود

نه پدر میفهمد و نه مادر

نه همسر و نه بچه ها

و همه می گویند بخند

۴

شاعرها، نویسنده ها افسرده نیستند

آنها مثل همه اند

گاهی افسرده می شوند

فرقشان با بقیه این است

 می توانند افسردگی شان را بنویسند

8 دیدگاه برای “مجموعه ای از بی حوصلگی ها و مرگ مریم

  1. چقدر این نامه ی محمدرضا شعبانعلی به مریم همیشه درذهنم مرورمی شد ؛شاید بگم هروز ویا شاید تا امروز این نامه رو از حفظ می خوندم و حالا خبر مرگ مریم . چرا من تا امروز این نامه رو مرور می کردم و چرا امروز خبر مرگ مریم ?? خیلی اتفاق عجیبی بود.چقدر غم انگیز بود .

  2. شعرتون دوست داشتنی بود و وصف حال خیلی از ماها. چقدر خوب که میتونید افسردگی هاتون رو با زبان شعر بنویسید.

  3. معصومه توی پست قبلی در جواب الهام (الی) گفتی بودی که بلاخره دلت باز میشه. اما انگار هنوز توی همون حال و هوایی!
    معصومه حال تو، شعر تو، خبر مریم، آتنا، قبلشون یه افراد دیگه، همین چند روز دوباره یه نفر دیگه، فردا هم احتمالا یه نفر دیگه، حال خودم همین چند هفته پیش، حال خودم همین الان از این خبرا. نمیگم نباید باشه ها. اما نمی دونم چرا همه اش با هم. شاید هم با هم نیست و من دارم با هم می بینمشون. شاید هم این نزدیکی شون به هم باعث شده همشون رو با هم ببینم. باعث شده اتفاقات دل انگیز دیگه ای رو نبینم.
    نمیگم از این حس و حال ها نباید دید و شنیدا. نه. اتفاقا معتقدم باید ببینم و ببینیم تا زمانی که زندگیمون داره به سمت خوبی میره یادمون باشه اوضاع همیشه اینطوری نمی مونه تا وقتی تو پَستی افتاد شوکه نشیم. فکر می کنم اینجوری زودتر می تونیم ازش بیرون بیایم.
    میدونی معصومه. اصلا باید یه موقع هایی توی خوشی از عمد
    یاد پستی ها کنیم
    شوکه شدن رو تمرین کنیم
    زیبایی رو توی خیال تصویر کنیم
    رویاها رو مرور کنیم
    تا موقع قرار گرفتن توی پستی زندگی، وقتمون، عمرمون، زمانمون صرف شوکه شدن نشه و یه راس بریم سراغ بیرون اومدن ازش. گمان می کنم اینجوری “سرعت متوسط” زندگی مون بیشتر میشه. (میدونم چون ریاضی خوندی با “سرعت متوسط” و “سرعت لحظه ای” آشنایی)
    تو الان توی یه موقعیت واقعی هستی، شاید دوران شوکه شدن رو گذرونده باشی و داری دنبال راه حل می گردی، شاید هم هنوز توی همون مرحله ی اولی. هرجا که هستی باش؛ اما می تونی تمرین کنی و آگاهانه تر گام برداری، تجربه کسب کنی تا فردا روزی که دوباره به چنین روزی افتادی شوکه نشی یا حداقل دورانش کوتاه تر باشه.
    الهام توی پستی که با عنوان “روز شماری” نوشته بود، از منابع گفت. از متمم گفت. از زندگی قبل از متممش و از اینکه چجوری زندگی قبل از متممش رو با متمم و روزنوشته جایگزین کرده و همچنان این فرایند ادامه داره. اونجا واسش یه کامنت گذاشتم. خواستم به تو هم بگم.

    ما خودآگاه یا ناخودآگاه وارد تعامل با منابع اطرافمان می شویم. این منابع می توانند به سود یا به ضرر ما باشند. اما همواره حداقلی از تأثیرپذیری به صورت ناخودآگاه وجود دارد. چیزی که باعث افزایش و تسریع تأثیرگذاری این منابع بر ما می شود، شیوه و میزان تعامل ما با این منابع است.

    معصومه این هفته، سه شنبه، باید منتظر چه چیزی باشم؟
    یه تصویر از نیلوفرهای آبی کنار یه تالاب خشک شده
    یا
    یه حوض پر از ماهی با گلدان های اطلسی کنارش؟؟؟

    نمی دانم آیا همچنان هوایت هوای صبح پنج شنبه و دیروز است یا نه. اما معصومه. سه شنبه باید منتظر چه چیزی باشم؟

    1. ممنون محسن جان که این همه خوب برام نوشتی واقعا لذت بردم از نوشتنت من اعتقاد دارم به قول آلن دوباتن اتفاق های غم انگیز نتیجه خامی خودمان هستند به هر حال دنیا درگذر و به قول خود مریم میرزاخانی مهم نیست که هر روز تلاش کنیم بعضی روزها باید انگیزه مون رو حفظ کنیم. همه روزهای ما خوشحال کننده نیستند و به قول محمدرضای خودمان نقل به مضمون زندگی روزهای شاد نیست مجموعه ای از لحظه های شاد است.

  4. به سلام

    نظرم میدم نه اینکه ریاضی دانم!بلکه به عنوان کسی که اخبار علم و فناوری رو دنبال میکنم

    خانم میرزاخانی موفقیت هایش رو یک شبه به دست نیاورده

    ولی نگاه کنید هوش ریاضی مادرزادی ایشون هم غیرقابل انکار نیست

    ایشون همونطور که گفتند در ابتدا علاقه به ریاضی نداشتند!ولی سال دوم دبیرستان تبدیل شدن به ستاره!

    چند وقته پیش داشتم یه مطلبی میخوندم با این موضوع

    مغز ریاضی دانان بزرگ با انسان های عادی چه تفاوتی دارد!

    بعد طبق تحقیقات نشون میداد یه قسمت از مغز مربوط به یادگیری ریاضیه!
    سپس با انجام ام ار ای از مغز کسانی که ریاضی میدونستن و پرسیدن سوالات میدیدن اون نقطه از مغزشون فعلایت بهتری داره تا افراد عادی!
    و نتیجه اخر این شد:

    با تمرین و تکرار میشود اون ناحیه رو قوی کرد!!!
    البته مغز هر کسی هم باید قبول داشته کشش خودشو داره!

    1. ممنون که نظرتون رو دادین بله درسته باتمرین و تکرار البته برای بعضی ها کمتر و برای بعضی هابیشتر.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.