سه شنبه ها باشعر: سایه زخمی امیرکبیر…

این شعر سعید بیابانکی برای امیرکبیر را خیلی دوست دارم پر از بغض و اندوه و حسرت…

با امید به اینکه هرکدام در درون خود یک امیرکبیر پرورش دهیم.

 

 

 گرمابه

لنگ انداخت پیش پاهایم

مرد گرمابه دار کیسه به دست

برد از پله ها مرا پایین

در حمام را به رویم بست

*

صبح جمعه چه قدر می چسبید

سیرت و صورتی صفا دادن

مثل ماهی در آمدن از تنگ

توی حوض بلور افتادن

*

شوخ چشمانه برد شوخ از من

کنج گرمابه مرد حمامی

روی دیوار محو من شده بود

شاه با چشم های بادامی *

*

همه سو چشم هاش می چرخید

توی آیینه های زنگاری

سقف آیینه کاری حمام

باغ بادام بود انگاری

*

تیغ برداشت تا صفا بدهد

صورتم را که گرد غربت داشت

تیغ لغزید و مرد حمامی

گل سرخی به گونه هایم کاشت

*

در میان بخارها می شد

از لب زخمی انار نوشت

یا که آرام رفت و بر دیوار

شعر سرخی به یادگار نوشت

*

آن طرف در میان کاشی ها

شاه با چشم های تلخ اسیر

این طرف در میان آینه ها

سایه ی زخمی امیرکبیر …

 

 

 

*آی امیر زاده ی کاشی ها

با چشم های بادام تلخت ….( شاملو)

پی نوشت: دیشب مشکلی موقتی برای سایت پیش آمده بود که نتوانستم به روز کنم و سه شنبه ها رو شاعرانه کنم دم دمای صبح دیدم حال سایت خوب شده و دیگه بین سه شنبه چهارشنبه روزمون به شعر باز شد.

پی نوشت۲: سه شنبه ها با شعر قبلی

2 دیدگاه برای “سه شنبه ها باشعر: سایه زخمی امیرکبیر…

    1. سلام
      بسیار بسیار از حضور شما در اینجا خوشحال شدم. یادم میاد در جشنواره ها آن سالها تا شما بالای سن می رفتید شعر بخوانید همه از آن پایین می گفتند لنگ انداخت مرد حمامی…خودتان هم به این عادت کرده بودید.
      ممنون از شما
      موفق باشید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.