آنوقت ها که شعر زیاد می گفتم توی ذهنم دنبال تعریفی از شعر بودم. گفتم زیاد، چون این روزها زمانی می توانم شعر بگویم که انگار دیگر شعر آخرین چاره است و زمانی است که هیچ چیز دیگر نمی تواند آرامم کند و انگار قرار نیست اصلا آرام شوم شعر برایم مال این لحظات است. لحظاتی که قرار نیست چیزی درست شود و باید خو کنم به آن لحظه به آن حال چیزی مثل درماندگی یک نوع درماندگی خودآگاه و دلپذیر.
جمله ای که آنروزها در توصیف شعر گفتم و دوستش دارم این است:
ما فرشته بودیم و دور او می چرخیدیم
آنقدر
گیج شدیم و به زمین افتادیم و
شاعر شدیم.
لینک های مرتیط:
بعضی چیزها آدم را هوایی می کند.
اگر گاهی فحش می خورید ناراحت نشوید شما مهم هستید.