جلیل صفربیگی از شاعران خوب ایلامی است این سه شنبه را با رباعی های زیبای او که جان را از شعر و کلمه و شور و زندگی سیراب می کنند، پر از شعر می کنیم.
ای کاش تو رودخانه باشی تا من…
هر روز تمــــام قطره هایت را من…
من نیز سفال کوچکی باشم که
یک روز شراب اگر بنوشی با من
هر روز از این مسیر برمیگردم
از رفتن ناگزیر برمیگردم
تو شام بخور بخواب تنهایی جان!
من مثل همیشه دیر برمیگردم
یک جای قرار هم ندارد چه کنم؟
نه!راه فرار هم ندارد چه کنم؟
پس من چمدان آرزوهایم را….؟
ایلام قطار هم ندارد چه کنم؟
مانند همیشه چشم هایم به در است
بر سفره ی ما جگر نه ، خون جگر است
ته مانده ی سفره ی شما را آورد
آری ، پدرم مورچه ی کار گر است
بگذار بدانند٬خوشم می آید
از بوسه و لبخند خوشم می آید
تصمیم گرفته ام لبت را بخورم
من بچه ام از قند خوشم می آید
بر هر چه به غير عشق پا بگذاريد
دست دل خويش در حنا بگذاريد
عاشق بشويد، مردم! عاشق بشويد
يک نام خوش از خويش به جا بگذاريد
جلیل صفربیگی
این رو هم من اضافه میکنم با اجازه به خاطر علاقهای که به آقای صفربیگی دارم.
ممنون زهرا جان