ما در زندگی خود بنا به هر دلیلی توقعات و انتظاراتی از اطرافیانمان داریم همیشه این توقعات مادی نیستند ممکن است ما انتظار داشته باشیم دوست مان آنقدر دوست باشد که در زمان سختی ها و شکست هایمان به ما وقتی را اختصاص دهد و پای صحبت هایمان بنشیند نه لزوما برای حل کردن آنها برای خالی شدن ما…
اگر چنین دوستانی دارید بسیار قدرشان را بدانید چون خیلی از آدمها از نبودن چنین دوستانی د رزندگی شان رنج می برند من زمانی که به کسی که دچار مشکلی در زندگی اش شده بود توصیه کردم بهتر بود آن را با دوستانش در میان می گذاشت گفت مگر تو چنین دوستانی داری؟
ممکن است انتظار داشته باشیم دوستمان به رشد ما کمک کنند.
ممکن است انتظار داشته باشیم اگر اشتباهی در زندگی مان داریم و خودمان نمی توانیم آن را ببینیم کسانی باشند و آن را به ما یادآوری کنند.
اما گاهی ممکن است در زندگی دوستانی هم داشته باسیم که خیلی هم دوستشان داریم اما نمی توانند این انتظارات ما را برآورده کنند مثلا وقتی من به یکی از صمیمی ترین دوستانم در مورد یکی از اشتباهاتم در زندگی گفتم طوری با من برخورد کرد که به شدت از گفتن آن پشیمان شدم.
من بسیاری از اوقات در مقابل چنین واکنش هایی اگر تداوم داشته باشد دست به حذف آن دوستان می زنم البته همیشه هم این عمل کار درستی نیست و پاک کردن صورت مساله است.
این روزها به این نتیجه رسیدم باید زاویه دیدم را به اطرافم تغییر دهم و دوستانم را به دو بخش تقسیم کردم دوستان در سطح و دوستان در عمق:
دوستان در سطح:
۱- در سطح زندگی می توانند به من کمک کنند مثل جملات انگیزشی می توانند محرک های خوبی برای حرکت باشند.
۲- به بیشترآنها باید فقط درباره موفقیت هایم بگویم.
۳- از آنها انتظار همدلی نداشته باشم.
۴- بیشتر دوست دوران خوشی ام هستند.
۵- به ظواهر بیشتر توجه می کنند.
۶- اعداد و ارقام برایشان بیشتراهمیت دارد مثلا من چقدر حقوق می گیرم؟ نفر چندم هستم؟ خانه ام چند متر است؟ ساعتم چقدرمی ارزد؟ کفش هایم چه برندی است و …
۷- در رفتارم با آنها مواظب باشم یعنی هر چیزی را نگویم
منظورم از نوشتن بندهای بالا کم ارزش کردن این دوستان نیست برای من دوستان این چنینی در مرحله ای از زندگی باعث شده اند:
حواسم بیشتر به زندگی ام باشد
محرک های خوبی برای رشد و بالا رفتن سرعت من به سمت موفقیت بوده اند.
به اینکه برای کسی که مثل من به اعداد و ارقام اصلا توجهی ندارم کمی هم حواسم به اعداد و ارقام باشد دوستان خوبی بوده اند.
دقتم را در زندگی بالا بردند.
من را در مسیر موفقیت قرار دادند.
و موارد زیاد دیگری
اما فهمیدم که سطح انتظارات من از این دوستان باید چقدر باشد و خود من باید چقدر برای این دوستان زمان بگذارم و چقد ربه آنها اهمیت بدهم.
اما دوستانی که دوستان در عمق هستند و تعدادشان هم بسیا راندک هست کسانی هستند که:
۱- به راحتی می توانم از شکست هایم برایشان بگویم.
۲- به راحتی میتوانم از گوشه کنارهای زندگی ام برایشان بگویم.
۳- بگویم تا چه اندازه ضعیف و ناتوانم و بسیاری از چیزها را نمی دانم و احساس شرم نادانی و جهالت نکنم.
۴- دست کمک و یاری به سویشان دراز کنم و از این کار احساس بدی نداشته باشم.
۵- خلاصه در کنارشان خودم باشم و هیچ تلاشی برای پنهان کردن و خوب جلوه دادن خودم نداشته باشم.
با این توصیفاتی که داشتم و کاملا هم شخصی هستند و براساس تجربه و مطالعات اندک من شکل گرفته اند احساس سبکی و حس بهتری نسبت به زندگی پیدا کردم و البته در نهایت هم به این نتیجه رسیدم که بعضی حرفها را فقط باید برای خودم نگه دارم.
“حکمتی در باب دوستی”
خوشا صحبت دوستی که در کنارش نه مجبوری که اندیشه های خود را بسنجی و نه گفته ها را در ترازو نهی بلکه، بی خیال، هرچه می اندیشی برزبان می آوری و کاه و گندم را در کف او می نهی و بی گمان دانی که او آن کاه و گندم را غربال خواهد کرد ودانه شایسته را به کار خواهد گرفت و کاه را با نَفَس مهربانی به باد خواهد سپرد
– Dina Maria Mulock Craik
برگرفته از کتاب قلمرو زرین ٣۶۵ روز با ادبیات انگلیسی
دکتر حسین الهی قمشهای
ممنون از شما
معصومه جان.
خیلی خوب شد که در این باره بیشتر توضیح دادی. من قبلاً کامنتت رو در متمم خونده بودم و از این تقسیمبندی کمی تعجب کردم ولی الان با خوندن این مطلب اون ابهام ذهنیم برطرف شد.
به نظرم شناخت بهتر دوستانمون و اینکه هر کدومشون در چه زمینهای میتونه کمک بهتری به ما بکنه باعث میشه که جلوی تنشهای احتمالی گرفته بشه.
اگه بخوام با طبق تقسیمبندی که اینجا گفتی جلو برم، اینطوری میشه که من جلوی اون دوستان دستهی اول نمیام حرفای خیلی جدی بزنم. باهاشون خوش میگذرونم و از یه سری دغدغههای مشترک با اونها حرف میزنم.
ولی در کنار اون دوستان دستهی دوم، وقت رو با گفتن حرفای اضافی و حاشیهای هدر نمیدم و یه راست میتونم از چیزی که در عمق ذهنم میگذره باهاشون حرف بزنم.
راستش رو بخوای من حتی دوستان دستهی دوم رو هم باز به چند دسته تقسیم میکنم. اینکه با بعضیهاشون میتونم راجع به حال و هوای شسکتها و پیروزیهام بگم و با بعضی دیگه میتونم راجع به دغدغهها و نگرانیهای آیندهام بگم و یا مشورت و همفکری بخوام.
در واقع میخوام بگم که من تا به حال برام پیش نیومده که با یه نفر بتونم از سطح تا عمق حرف بزنم. از طرفی همهی حرفهای عمیق رو هم نتونستم تا به حال به یه نفر بگم. کمکم و به مرور دستم اومده که با هر دوستی چه چیزایی رو میتونم مطرح کنم.
میدونی. به نظرم به این شکل هم من دارم به خودم و هم دوستم احترام میذارم. لزومی نداره وقت و انرژی دوستی که فضای ذهنیش از حرفی که من میخوام بهش بگم دور هست رو بگیرم و اونو با گفتن حرفام سردرگم کنم یا اینکه انتظار بیجایی ازش داشته باشم. پس با ارزش قائل شدن برای تکتک دوستانم به این شکل میتونم لحظات در کنار اونها بودن رو پُربارتر و غنیتر و لذتبخشتر کنم.
پینوشت: این پرحرفی منو ببخش. خیلی وقت بود که اینجا باهات حرف نزده بودم و این کامنت و حرفای خوبت فرصت خیلی خوبی بود برای کمی درد دل کردنم پیش تو دوست خوبم 🙂
ممنون طاهره جان از کامنت خوبت، حرفهای تو همیشه برای من آموزنده بوده چه تو متمم چه تو وبلاگت و چه کامنت هایی که جاهای مختلف میزاری، تو این پست حرفهای زیادی برای گفتن داشتم به علت کمبود وقت شد این، کلا روز به روز به این نتیجه می رسم که دوستی کردن مهارت بالایی می خواد و آگاهانه تر و حرفه ای تر باید دوستی کنیم هم برای لذت بردن از زندگی و هم برای ادامه رشد درونی در زندگی مان.