زندگی

بستگی دارد با کدام چشم نگاهش کنی!

دومین نامه برای آدریا

آدریا!
اینبار از سر دلتنگی نیست که می نویسم شوق است شادی ریز عمیقی است زیر پوستم که تمام وجودم را به جنبش وا می دارد.

از سر اطمینان است از سر رضایت، حسی است که به من می گوید زندگی دور نیست.
زندگی لای بخاری ست که از نان سنگک مرد آنطرف خیابان بلند می شود و پنیر تبریزی در دست به سمت جایگاه خوردن می رود با خودم می گویم چه صبحانه لذیذی در انتظارش نشسته.
آدریا از سر دلتنگی نیست که می نویسم شادی عجیبی ست حس میکنم رسیده ام  بی آنکه حتما به چیزی رسیده باشم، همینکه میبینم اطرافیانم، دوستانم به چیزی می رسند و مرا در جریان رسیدنشان می گذارند پر می شوم از حس رسیدن.
آدریا!
حسی به من می گوید زندگی همه اش شادی ست یک حس رضایت عمیق است بستگی دارد با کدام چشم نگاهش کنی.
آدریا!
این روزها بیشتر می نویسم و همین نوشتن است که رضایت و شادی را زیر پوستم می دواند و زمان برایم دلچسب می شود حس می کنم گنج عظیمی ست که هر لحظه به آن افزوده می شود.
چه دلنشین لحظه ها با تو خواهم داشت.
واژه ها چه نوازشگران خوبی هستند انگار نم نم باران بهاری ست در جنگلی دور و نسیم خنکی که درختها را می دواند روی صورتم، هیچ چیز نیست جز واژه، زمان و واژه، درست وسط دل ادبیات، جایی که باید اهلش باشی تا گرمت کند به خنکای آخرین روزهای این شهریور دوست داشتنی که به مهر وصل می شود.
آدریا حس می کنم تو خلاصه تمام دوستی های منی
دوستهایی که قدیمی اند به مستانگی شراب هفت ساله…
دوستانی که تازه پیدایشان کرده ام و برایم مرکز شور و هیجان جهانند، دستهای زندگی را گرفته اند و به هر طرف که می خواهند میبرندش…
تو خلاصه تمام آنهایی…
آدریا از سر دلتنگی نیست که می نویسم از سر شور است انرژی تمام ناشدنی واژه هاست که به سمت آفتاب می بردم، به سمت رهایی، از سر آرامش است که می نویسم آرامشی در پراتفاق ترین لحظه های جهان.
می دانی آدریا!
گاهی عکسهای خودم را نگاه می کنم آن عکسهایی که تویشان خندیده ام با تمام ناامنی هایی که بوده به خودم میگویم لبخند بزن لبخند بزن دختر که خنده ات بارش رویاست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.