هوشنگ ابتهاج را با ارغوانش میشناسیم، آنهم با صدای خود ابتهاج که مو به تن آدمی سیخ میکند، خود من تنها زمانهای خاصی توان شنیدن این صدا را دارم تمام اندوههای عالم با شنیدن این صدا در من تازه و زنده میشوند و مرا یارای اینهمه اندوه نیست.
امروز که شعر جدید ابتهاج را میخواندم این بندش بدجور مرا درگیر خود کرد: (هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست) این بند جزو همان بندهایی ست که زبانحال امروز من است، فاصله بین من و جایی که دقیقا نمیدانم کجاست؟ فاصله بین من و یک فروپاشی خوشیمن، رها شدن از چیزهایی که باید رها شوم و دیدن سوسوی چراغهای آرزو…
شاید این بند شعر قویترین بند آن باشد و ابتهاج تمام این شعر را گفته است که همین بند را بگوید، به هر حال من خیلی خوشحال شدم که در زمانهای به سر میبرم که ابتهاجی وجود دارد و چنین بندی را میگوید، علیرغم اینکه میدانم بسیاری چیزها و کسان هستند که آرزو میکردم کاش همعصر من نبودند.
انگار این بند از درون من جوشیده و حرف من است، خوبی همنشینی با شاعران این است دقیقا گاهی همان حرفی را که تو میخواهی بگویی و نمیتوانی، میگویند شاعران رو هستند ولی کلمات تو در هزارپستوی درونت نهان شدهاند و تنها شاعران میتوانند آن را به زبان بیاورند.
این پنهانی که از آن سخن میگویم درد سنگین خیلی از آدمهای امروز است، دردی که ما را خفه کردهاست اما زبان در کام فروبستهایم چون نمیخواهیم بدانیم دردمان چیست؟ یا حتی لمسش کنیم، به همین خاطر جایی دنبال آزادی و رهایی میگردیم که آزادی و رهایی آنجا نیست.
و اما شعر ابتهاج:
هزار سال پیش
شبی که ابر اختران از دوردست
میگذشت از فراز بام من
صدام کرد
چه آشناست این صدا
همان که از زمان گاهواره میشنیدمش
همان که از درون من صدام میکند
هزار سال میان جنگل ستارهها
پی تو گشتهام
ستارهای نگفت کزاین سرای بی کسی، کسی صدات میکند؟
هنوز دیر نیست
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
عزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشستهای؟
خوانش ابتهاج از این شعر را هم ببینید.
سایر سه شنبه ها با سعر را هم بخوانید.
هنوز صبر من به قامت بلند آرزوست
بسیار زیبا بود ممنون از به اشتراک گذاری آن.
خواهش میکنم، ممنون از شما
عزیز همزبان
تو در کدام کهکشان نشستهای؟
صبر من به قامت بلند آرزوهاست واقعا حرف دل همه هست