خودشناسی: نسخه جدیدی از من به توصیه یک دوست

به توصیه یک دوست خوب درباره من رو برای سایت تکمیل کردم هر چند، چندبار طفره رفتم اما دیدم این دوست درست می گوید و خود من وارد هر سایتی می شوم اول درباره من را می خوانم تا ذهنیتی از نویسنده داشته باشم. 

این آخرین نسخه از من است و در حال بهبود و ارتقا می باشد و البته یک خودافشایی جدی ست.

من معصومه شیخ مرادی متولد سال ۱۳۶۱ از ایلام هستم.

تا مقطع کارشناسی ارشد ریاضی کاربردی خوانده ام و حدود سه سال هم ریاضی تدریس کرده ام الان دیگر تدریس نمی کنم. 

یکی از دلایل من برای انتخاب ریاضی این بود که چالش و سختی از معیارهای من در تصمیم گیری هستند. البته بعدها فهمیدم علوم انسانی چالش برانگیزترند. و به روانشناسی بیشتر علاقمندم.

 همیشه دوست داشتم ریاضی رو به علوم انسانی ربط بدم و آن رو تبدیل به یه چیز کاربردی کنم به همین خاطر پایان نامه ام ارزیابی شعب بیمه بود که کار بسیار سختی بود چون با اعداد واقعی باید کار می کردم و گاهی مدلهای ریاضی هنگ می کردند. گرایش من تحقیق در عملیات و پایان نامه ام تحلیل پوششی داده ها DEA بود الان دو سه سالی میشه ارتباطم با ریاضی کم شده. نمی دانم شاید بعدها دوباره به سمتش برگشتم.

حدود شش سال می شود که کارمند هستم و در حوزه های منابع انسانی و طرح و برنامه کار کرده ام . روزهای اول که وارد کار شدم  ناخودآگاه با خودم گفتم من باید فلان پست جای فلان آقا باشم الان حدود سه سال است آنجام.

از علاقمندی های من ادبیات و شعر بوده و یک کتاب غزل هم با نام اشک ماهی ها چاپ کرده ام. الان هم شعر را خیلی دوست دارم فرصت خیال انگیزی و عشق ورزی و بی خیالی و لذت های بی شمار… جشنواره های زیادی هم شرکت کرده ام و برگزیده شده ام که البته الان چندان برایم اهمیتی ندارند.

از علاقمندی های دیگرم تنیس روی میز، کوهنوردی، سنگنوردی و سفر هست که کمابیش به جز تنیس روی میز آنها را ادامه می دهم. کلا حرکت را دوست دارم البته توان این را هم دارم که روزها و ماهها یک جا بنشینم و فقط کتاب بخوانم. آلن دوباتن در کتاب جستارهایی در باب عشق از زبان پاسکال میگوید:« تمام بدبختی بشر ناشی از عدم قابلیت تنها ماندن در اتاقش است»

این روزها دغدغه اصلی من مطالعه است و خودکاوی و خودشناسی که به قول استاد ملکیان منجر به خودشکوفایی می شود.

علاقه دیگری که منجر به ایجاد سایت شد نوشتن است. در هر نوشته ای تکه ای از خودم را کشف می کنم من عاشق اینگونه خلق کردنم. دغدغه اصلی در این سایت نیز خودکاوی خودشناسی و خودشکوفایی است.

و مباحثی که در زیرمجموعه این سه مبحث می آیند بیشتر حول توسعه مهارت های فردی می چرخند.

من در این وبلاگ در حال تجربه کردن هستم و بسیار مشتاق به تولید محتوا آن هم تولید محتوای خلاقانه، چیزی که باعث تمایز من با دیگران شود.

اطرافیانم تا حدودی من را فردی خلاق می دانند و این که خوب تحلیل می کنم و گاهی اوقات هم توان پیش بینی و حدس و گمان دارم. در نوشتن هایم گاهی اوقات از طنز هم استفاده می کنم. 

از ویژگی ها ی شخصیتی ام باید بگویم فردی درونگرا با مرکز کنترل درونی هستم. توی آزمون شخصیت شناسی MBTI  هم تایپ INTP بودم. توان مدیریتی نسبتا خوبی دارم و می توانم کارها رو پیش ببرم. و تجربه های کوتاه مدت خوبی در این زمینه داشته ام.

زندگی ام مدام در حال تغییر و بهبود و کشف چیزهای جدید در خودم هست و کاری با دیگران ندارم.

دوستی هایم خیلی بده بستانی نیستند شاید کاری برای دیگران انجام دهم بی آنکه حتی یک ذره امیدی به بازگشت داشته باشم و دوست دارم دیگران هم با من اینگونه رفتار کنند. اگر حال و حوصله داشته باشم تخصص خوبی در خوب کردن حال دیگران دارم. دوست هایم این را می گویند و تا حدی آدم تاثیرگزاری هستم.

و البته در زندگی ام بهترین دوستی ها را تجربه کرده ام دوستی های بی دلیل و بی دریغ.

بسیار خوش شانس هستم از اینکه انسانهای بزرگی را در زندگی ام ملاقات کرده ام که در زندگی ام تاثیر گزار بوده اند و مسیر زندگی ام را تغییر داده اند یکی از آنها محمدرضا شعبانعلی ست.

زندگی ام معمولی نبوده و فراز و فرودهای زیادی را تجربه کرده ام و بی هوا خودم را به دل مشکلات زده ام و اشتباه هم زیاد داشته ام همه اینها به این خاطر بوده که ترس جایی در زندگی ام نداشته اما الان گاهی اوقات دوست دارم تجربه اش کنم شاید به قول یکی از دوستانم این از عوارض سن هست.

بیشتر اوقات بسیار خونسرد از کنار همه چیز گذشته ام.

یاد گرفته ام چیزی به اسم مشکل نشناسم هر چیزی هست زندگی ست.

تک بیتی که همیشه توی ذهنم می آید این است.

دلم گرفته برایت ولی اجازه ندارم    از نسیم و پرنده سراغی از تو بگیرم.

از بهروز یاسمی

نمی دانم چرا؟

در روابطم کمی خجالتی هستم و رودربایستی دارم و ممکن است چیزی بخواهم ولی آن را نگویم یا چیزی ناراحتم کند و حرفی نزنم و همه اش را درون خودم بریزم و بعد یکدفعه منفجر شوم و تیر و ترکشش به دیگران هم بخورد. البته الان در حال بهبود هستم. (بزرگترین ایراد من همین است.)

کمال طلب هستم و البته الان در حال بهبود

اهمال کار و البته در حال بهبود

بنا به دلایلی اهل رقابت نبوده ام اما الان فکر می کنم گاهی لازم است رقابت کنیم هم با دیگران هم با گذشته خود.

به نظر خودم قدرت جنگجویی ام در رسیدن به اهداف ضعیف هست این البته از بی خیالی و خونسردی ام نشات می گیرد و باز البته در حال بهبود هستم چون بعضی چیزها ارزشش را دارند که برایشان بجنگی.

همانطور که قبلا هم گفته ام:

تمام هدف من از خواندن، نوشتن و هرگونه امور روزمره رسیدن به زندگی آگاهانه است.

16 دیدگاه برای “خودشناسی: نسخه جدیدی از من به توصیه یک دوست

  1. سلام شاعر ماهی ها.

    منم که معرف حضور هستم. از منظر تیپ ESTJ ام، از منظر شخصی و نوشتاری و همه مشخصات دیگر با هر پارامتری که بخواهی بسنجی «دیوانه».

    درباره من البته این طوریه:

    الجنون فنون

    من با افتخار تمام از دنیای انسان های عاقل که در آن همه چیز قطعی است، عشق ناکافی است، زندگی مادی است، راستی با منابع مالی سنجیده می شود، بزرگی دل بزرگی حماقت است و انسانیت در پرتو داشتن است و نه شایستن، به دنیای بسیار ساده و بی آلایش مجنونین، دیوانگان و انسان های ساده دلی روی آورده ام که خنده هایشان از ته دل و گریه هایشان سوزناک است، آنان که بودن و هستن را در زیبایی و دوست داشتن جستجو می کنند، آنان که ارزش انسانی را به قلبش می سنجند و آنان که در نظر مردمان عادی دیوانه اند.

    با مرادم همکلام شده و این ابیات را دائم برای خودم تکرار میکنم:

    آزمودم عقل دور اندیش را

    بعد از این دیوانه سازم خویش را

    هست دیوانه که دیوانه نشد

    این عسس را دید و در خانه نشد

    1. ما در یک Tمشترک هستیم 🙂 پس مافکر میکنیم.
      یاور این درباره من تو رو خیلی دوست دارم و هر چند وقت میام میخونمش که زندگی یادم نره وجسارتم برا خطرکردن زیادشه ولی هرچی زندگی رو به جلو میره فکر میکنم اینگونه بودن خیلی سخته.
      راستی دیوونگی به intp ها بیشتر میخوره.

      1. از جلمه تخصص های یک دیوانه پا در کفش دیگران کردن و INTP ها می باشد. این ویژگی در دیوانه جماعت به تدریج زیاد تر شده و بعد از مدتی خود را «مُراد» نامیده و جمعی به دور خویش جمع نموده و ادعای «من نه منم، نه من منم،» هم می کنند.

  2. سلام خواهر بزرگه ??

    اگه درست یادم باشه (این روزها هوش و حواس درست و حسابی ندارم) بار اولی که بی اجازه وارد خونه ات شدم و کامنت گذاشتم, انتظار داشتم به کامنتم جواب بدی. اما خب جواب ندادی. پیش خودم گفتم: این دیگه چه دختره ی گند دماغیه ??? ببخش. ??
    اما وقتی در پاسخ به کامنت دوم یا سوم یا چهارمم بود (گفتم که یادم نیست) که نوشتی “محسن عزیز” یا “محسن جان” قند توی دلم آب شد. گفتم به به چه خانومی ? یعنی پرچم با این سرعتی که من نظرم عوض شد, تغییر جهت نمیده.
    یه چیز دیگه ای هم هست. نمی دونم خوبه یا بد. وقتی نسبت به یه نفر ذهنیت خوبی پیدا می کنم تا زمانیکه تمام پرچم ها تغییر جهت نداده باشن نظرم تغییر نمیکنه. والا خودم توی این حس و حالم موندم!!

    در مورد این چیزایی که در مورد خودت نوشتی زیاد احساس نزدیکی می کنم. درونگرایی, نجنگیدن و رقابت نکردن, اهمال کاری, کمال طلبی, رودربایستی, خونسردی ای که ازش گفتی و در نهایت اینکه همه چیز رو درون خودم میریزم و ازشون معمولا با کسی حرفی نمی زنم. معمولا.
    بذار یه خاطره بگم: یه بار یه آدم مسنی بهم گفت تو که هنوز جوونی. این تارهای سفید دیگه چیه؟ پدرم که اونجا بود گفت ارثیه. اما من که می دونستم همه اش ارثی نیست. یه آه بدون نفس و بدون صدا ته دلم کشیدم و فقط یه لبخند بهش تحویل دادم. همون آه رو هم قایم کردم.

    آدم به دیوانگی خودم ندیدم. البته به یاور بر نخوره. دیوانگی ایشون رو هر آدم عاقلی دوست داره داشته باشه??

    نمی دانم چرا هر وقت حرف از آدم دیوانه می شود در مقابلش آدم عاقل به ذهنم می آید؟

    1. به به چه قضاوتی در مورد من کردی.
      شوخی کردم
      ولی به هرحال توصیه میکنم رفتارهایی که فکرمیکنیم مناسب نیست یا اذیتمون میکنه رو باید کناربزاریم.

      1. چنین قضاوت هایی هم از مشکلات درونگراییه فکر کنم.
        یه داستانی توی ذهنم می سازم اما وقتی محقق نمیشه یا برعکسش رو می بینم می خوره توی ذوقم.
        البته در مورد تو فرق می کرد. یه داستان ناخوشایند ساختم، اما وقتی برعکسش رو عمل کردی، کلی ذوق کردم.
        به هر حال بازم میگم ببخشید.

        همون طور که گفتی باید رو رفتارهایی که مناسب نیست کار کرد تا اصلاح شوند. اما همین شناسایی رفتارهای نامناسب خودش یه طرف اصلاحشون هم یه طرف. مثلا در مورد همین داستان سرایی های درونم، وقتی که در مورد درونگرایی مطالعه کردم و توی چند موقعیت سرم به سنگ خورد، فهمیدم که باید هر طور شده اصلاحش کنم.
        اما خب. مسیر سختیه. همون که یاور میگه: “نوسان می کند اما غرق نمی شود”

        1. درست میگی تغییر سخته، ولی یه توصیه دیگه که دلم نیومد نگم این هست که یکی از چیزهایی که من رو هم زیاد اذیت می کرد همین داستان سرایی هاست که تو میگی و خیلی آزاردهنده است و خیلی کم شده درس های مهارتهای ارتباطی متمم درس گفتگو با خود (مورچه خوار) خیلی بهم کمک کرد اونو حتما بخون .
          https://motamem.org/%D9%85%D9%88%D8%B1%DA%86%D9%87-%D9%88-%D9%85%D9%88%D8%B1%DA%86%D9%87-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D8%B1-%DA%AF%D9%81%D8%AA%DA%AF%D9%88-%D8%A8%D8%A7-%D8%AE%D9%88%D8%AF/

    2. میبینم که «پا در کفش دیوانه کنندگان» همچون خود دیوانه جماعت که متخصص در این امر هستند، رو به افزایش است. لذا چنین رویدادی را که حاصل سال ها خون دل خوردن جهادی ما در عرصه پیمایش دیوانه وار دشت های جنون و بسی خون دل خوردن هایمان می باشد را به فال نیک گرفته و شما را به خواندن حکایتی در لزوم دیوانگی از استاد گرانقدرمان «بایزید بسطامی» دعوت می کنیم:

      «مردی نزد بایزید شد و گفت چه کنم که در گفتارم حکمت نمایان شود؟ بایزید گفت هم اکنون برون شو و موی سر و محاسن را پاک بتراش و توبره ای گردکان از گردن آویز و به کوچه و بازار اندر شو. کودکان گرد خویش جمع کن و بدانان بگو: هر که مرا یک سیلی زند بدو گردکان دهم. مرد گفت: استغفرالله ، الله اکبر. بایزید گفت اگر کافری این سخنان بر زبان راند، مسلمان شود و تو به این سخنان کافر گشتی، هم از آن روی که نفس خود را بزرگ تر داشتی. »

      خلاصه مختصر و مفید راه و رسم دیوانه شدن را برایتان از زبان یکی از اساتید بنام شرح دادیم. ورژن مدرن آن چنین شود: آن گاه که در میانه راه از رفتن خسته شدی، کفش هایت را در بیاور و با پای برهنه در شلوغ ترین خیابان گام بردار. اگر از سرزنش و نگاه مردم ترسیدی، بدان این دشت جنون شایسته هم چون تویی نیست.

      با تشکر
      یاور

      1. یاور ما اگه نخوایم دیوانه باشیم حرفهای تو دیوانه مان میکند.

      2. یاورالسلطنه.
        بسیار خرسندیم که نظر کوته بینانه ی خود را ممهور و متبرک به رای والا اندیشانه ی سروری چون شما می بینیم.
        از حکایتی که نقل کردید و تفسیری که به زبان منِ کم سواد ارائه دادید بسیار لذت بردیم. حکایتتان بیش از قصه ی شبِ معشوقِ رویاهایمان بر جانمان نشست.
        ملوک الطوایف. شاهنشه سرزمین دیوانگان.
        مشغول مطالعه و هضم خطوط “هنر شفاف اندیشیدن” به خط “رولف دوبلی” هستیم. به نظرمان ایشان ابزارهای مقدماتی را برای سیر و سلوک در دنیای دیوانگان در این چند صفحه ارائه داده اند.

  3. خب گویا اینجا مجمع المجانینِ، منم یه عرض ادبی بکنم
    البته ساحت این وادی رو انقدر ارجمند و مقدس میدونم که اگر خاکی ازش به صورتم بنشینه خودم را سعادت یافته میدونم…
    ازونجایی که همونطوری که تو وبلاگم گفتم خیلی نمیتونم از خودم حرف بزنم، اینجا برای امتحان پیش شما خودافشایی میکنم.
    به سبک شما و آقای مشیرفر، بنده یک entj هستم. قدیم تر ها در روابط اجتماعی قوی تر بودم، اما چند وقتی است فرو نشستم و در حال گشت و گذار درونی ام.
    دغدغه بزرگم “وادی معناست” و به سبیل معنویت علاقه دارم. برایم فرق نمیکند بودا باشد یا مسیح، محمد باشد یا حتی آیینی قدیمی در میان سرخ پوستان. جایی که دلی در گرو ” چیز دگر” باشد من آنجا را دوست دارم.
    نزد یزدان نه صباح است برادر نه مسا
    چیز دیگر بود و ما تبع آن دگریم

    1. به به خوشحالم که اینجا به خودافشایی تو منجر شد پری جان، و خوشحالم که اینجا را قابل دانستی و درباره خودت گفتی. ENTJهم که خیلی خوبه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.