سه شنبه ها با شعر: این شعر مهدی فرجی برای محمدرضا شفیعی کدکنی را حتما بخوانید

پی نوشت: این پست را سه شنبه قبلی هم گذاشته بودم اما آنقدر شعر و مهدی فرجی و محمدرضا شفیعی کدکنی به من حس های خوبی دادند دوست داشتم دوباره آن را بگذارم در طول هفته بارها و بارها  این شعر را خوانده ام  و گوش دادم با خودم فکر میکنم گاهی چقدر شعر میتواند گویاترین زبان جامعه باشد و هیچ چیز به زیبایی آن نمی تواند گره از عقده های ما بگشاید خوشحالم که جایی هست تا در آن بار زندگی مان را سبک تر کنیم میراث ادب فارسی را برای آیندگانمان حفظ کنیم تا آنها هم از این لذات بهره مند شوند.

از مهدی فرجی قبلا شعر گذاشته ام و درباره شعرهایش توضیحاتی داده ام چندی پیش یکی از دوستانم از شعر مهدی فرجی برای محمدرضا شفیعی کدکنی خبر داد این شعر را از وب سایت مهدی فرجی پیدا کردم.

خواندنش بسیار جان فزا و روح بخش است نه اینکه فقط برای محمدرضا شفیعی کدکنی است پر از چیزهای خوب است خواستم نگویم پر از حسرت است چون من حسرت را دوست ندارم و همیشه از قول حسن صادقی پناه عزیز به خود می گویم:

مطابق نظر ماست هرچه هست عزيز!

قبول كن كه زمانه زمانه خوبــــی ست

 

شعر مهدی فرجی را بخوانید و لذت ببرید.

 

سلام بر تو که مُلک سخنوری داری
کلید کهنه‌ی گنجینه‌ی دری داری

تو را به آینه تشبیه کردم و دیدم
که راستی دلی از تیرگی بری داری

محبتی هم اگر داشتی به من نه سزاست
کرامتی‌ست که در ذرّه پروری داری

نه قصدم است ثنای تو ای عزیزترین!
نه تاج سروری از مدح سرسری داری

چکامه¬ایست همه درد این زمانه‌ی سرد
به پیشگاه تو که درد شاعری داری

اگر شکایتی از روزگار با تو کنم
گناه توست که میزان داوری داری

گناه ماست که دور «بهار» و «ایرج» رفت
گناه توست که با ما مجاوری داری

گناه ماست که دیر آمدیم و مغبونیم
گناه توست که رنج معاصری داری

گناه ماست که سخت است راه و تاریک است
گناه تو که شب تاری اختری داری

مسی به نزد تو آورده‌ام طلا ببرم
تویی که فوت و فنِ کیمیاگری داری

زمانه‌ایست که خرمُهره گوهر است و تویی
که نقدِ عدل به دکّان گوهری داری

زمانه‌ی حلبی‌هاست در لعاب طلا
تو خود عیارشناسی و زرگری داری

عذابِ نسل مرا دیر آمدن کافی‌ست
درآ به حجره که بی‌وقت مشتری داری

ندیده و نشنیده رها مکن ما را
که خود دل پُری از کوری و کری داری

هزار نکته‌ی باریکتر زمو با توست
که گرنه سر بتراشی قلندری داری

به روزگار تو داریم می‌کشیم نفس
به لطف حق، سرِ سبز از دلی تری داری

قصیده ای‌ست همه نارسا و بی‌معنا
تو را که غور به دیوان انوری داری

مرا ببخش به ایطاء* گرچه می‌دانم
دلی رئوف کزین سهو بگذری داری

مرا رضای شفیعیِ کدکنی کافی‌ست
تو گر رضای جهان در سخنوری داری

*ایطاء یکی از عیوب قافیه است در این شعر زرگر و کیمیاگر

 

شعرخوانی مهدی فرجی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.