معنای زندگی

کوفتگی و طاقت‌فرسایی در مسیر من می‌خواهم ارزش ایجاد کنم

چند وقت پیش دوستی به من توصیه‌ای کرد با مضامین زیر، البته من کمی آن را قشنگ‌تر می‌نویسم:

وقتی در مسیر رشد، تغییر و خلق ارزش و معنا قرار می‌گیری باید بتوانی سختی‌هایش را به جان بخری و قبل از آن باید بپذیری که این مسیر، مسیر سخت و طاقت فرسایی است و تنها این قدرت پذیرش است که می‌تواند تو را در این مسیر نگهدارد.

وقتی در مسیری قرار می‌گیریم که دوست داریم ارزش ایجاد کنیم و معنایی در جهان خلق کنیم یا فکر می‌کنیم اینگونه حس و حال بهتری خواهیم داشت باید قبول کنیم که پیمودن این مسیر آنقدر سخت است که هر آن ممکن است آدم را از پا در بیاورد.

فرقی نمی کند آن معنا و ارزش چقدر کوچک و یا بزرگ باشد.

مثلا فرض کنید من دغدغه محیط زیست داشته باشم و کلی تلاش کنم در این زمینه ایجا ارزش و معنا کنم و مثلا هر وقت آشغالی را در زمین می‌بینم آن را برمی‌دارم در این مسیر کلی آدم می‌بینم که هر روز آشغال‌هایشان را روی زمین می‌ریزند و یا ته سیگارشان  را زمین می‌اندازند، همین کار ممکن است من رو به اندازه کافی اذیت کند.

یا فرض کنید هر روز آشغال‌های تر و خشک را از هم جدا می‌کنم اما وقتی به خانه فامیل و آشناها می‌روم، می بینم آنها نه تنها این کار را انجام نمی دهند حتی من رو مسخره هم می‌کنند. این هم می تواند زجرآور باشد.

یا زیاده‌روی در مصرف آب، بعضی‌ها چنان خودخواهانه از منابع طبیعی و آب استفاده می‌کنند که انگار حق مسلم آنهاست و هیچ ابایی از زیادهروی هم ندارند، نهایت کار این است که می‌گویند پولش را می‌دهیم و هزار و یک مثال دیگر…

فرض کنید شما روانشاس کودک هستید یا آنقدر کتاب در این زمینه مطالعه کرده‌اید که می‌دانید هر رفتار اشتباه با یک کودک در زندگی آینده او چقدر می‌تواند تاثیر داشته باشد. و آن کودک در بزرگسالی چقدر باید زمان صرف کند که اثرات آن رفتار اشتباه را در خودش کمی کمرنگ کند از بین رفتنش احتمالش خیلی کم است و هر روز پدر و مادرهایی حتی تحصیلکرده هم می‌بینی که بدترین رفتار را با بچه‌هایشان می‌کنند دقیقا شبیه منابع طبیعی، فکر می‌کنند آن بچه حق مسلم آنهاست و می توانند هر جور دلشان می خواهد با او رفتار کنند.

اینحا هم به اندازه کافی روح و روان شما می‌تواند به هم بریزد،‌ اینها تنها مثال‌های کوچکی است و هزار و یک مانع دیگر می‌توانم مثال بزنم که می‌توانند ما را از مسیر خارج کنند، حتی ضربه‌هایی که خود افراد در مسیر رشد هم ممکن است ناآگاهانه یا آگاهانه به هم وارد کنند.

می خواهم بگویم اگر مسیر رشد را انتخاب می‌کنیم مسیر ایجاد ارزش و معنا را به اندازه کافی کوفتگی، خستگی، ‌شکستگی، درد و حتی بی‌معنایی در آن وجود دارد از مایلستون‌های زیادی باید رد شویم، حال ما نوسان زیادی را تجربه خواهد کرد، زیاد خوب و بد می‌شویم، هزار بار باید مسائل را برای خود حلاجی کنیم، اشتباه کنیم، خلق معنا کنیم، بیفتیم، بلند شویم، ناامید شویم و دوباره خودمان را احیا کنیم و سختی بزرگتر آن این است در این مسیر به اندازه کافی هم تنها هستیم کمتر کسی به اندازه ما دیوانه است که اینچنین طی مسیر کند و آنهایی هم که طی مسیر می کنند مسیرهایشان متفاوت و زمانشان محدود است فرصت زیادی برای درک همدیگر ندارند.

گاهی حتی آنهایی که قرار است در این مسیر مرهمی به تو بدهند زخم را هم خودشان می‌زنند و بعد مرهم را می‌دهند.

الان یاد این شعر از محمدعلی بهمنی افتادم:

زخم آنچنان بزن که به رستم، شغاد زد

زخمی که حیله بر جگر اعتماد زد

باور نمی‌کنم به من این زخم بسته را

با چشم باز، آن نگه خانه‌زاد زد

با اینکه در زمانه‌ی بیداد – می‌توان،

سر را به چاه صبر فرو برد و داد زد،

یا می‌توان که سیلی فریاد خویش را

با کینه‌ای گداخته، بر گوش باد زد،

گاهی نمی‌توان به خدا حرف درد را

با خود نگاه داشت و روز معاد زد

 بماند اینکه هزاران بار هم ممکن است فکر کنیم آیا مسیرمان درست است و کلی با این سوال برای خودمان جنگ اعصاب درست کنیم.

گاهی هم که برای لحظاتی بر ساحل آرامش نشسته‌ای با خودت می‌گویی اگر واقعا آن سختی‌ها نبود مسیر لذتی نداشت تازه کمی تنت گرم شده است و چیزی به جا نمی‌آوری.

تنها فن یا هنر یا تکنیکی که می‌تواند به ما کمک کند که هر بار و هزاران بار به خودمان یادآوری کنیم این مسیر سختی دارد و باید سختی‌هایش را بپذیریم یعنی قدرت پذیرش آن را بالا ببریم.

شاید با خود بگویید مگه آدم خل و دیونه اس که اینهمه سختی رو تحمل کنه، واقعیت این است که بعضی آدمها نمی‌توانند زندگی یکنواختی را تجربه کنند و بی معنا باشند و بدون خلق ارزش طی مسیر کنند و البته بسیاری از آدمها نیاز دارند که ارزش ایجاد کنند و معنا خلق کنند اما خودشان هنوز متوجه نشدند شاید ضربه‌ای گیری چیزی زمانی آنها را متوجه کند.

احتمالا الان حال شما از این همه معنا و ارزش به هم خورده باشد، دوباره به خودم و به شما یادآوری می کنم که قرار نیست کار بزرگی در این دنیا انجام دهیم و مطلبم را با  دو قطعه از دو کتاب پایان می‌برم:

خیلی نیرو، خیلی غرور و عشق می‌خواهد تا آدم باور کند که اعمال یک انسان اهمیتی دارد و زندگی بر مرگ پیروز می‌شود.
سیمون دوبوار در کتاب همه می‌میرند.

 

اقدامات کوچک مهم‌اند، صوفیان می‌آموزند که هر کار را می‌توان برای محبوب انجام داد، دیگران شاید انتخاب کنند که لباس‌های شسته شده را طوری تا کنند که گویی پیراهن مسیح یا بوداست، گاندی این اعمال کوچک را (یکنواختی متبرک) خوانده است دستاوردهای بزرگ خود او، به آهستگی گسترش یافت و می‌دانیم که او مدام از قطعه‌ای از “بهادگاوادگیتا” قوت قلب می‌گرفت که در آن قطعه، کریشنا ما را وا می‌دارد که (کارما یوگا) به کار گیریم، یعنی فارغ از نتیجه پیش‌بینی شده کار کنیم.

کتاب چگونه جهان را تغییر دهیم.

 

پی نوشت: کتاب همه می‌میرند را نخوانده‌ام فقط آن مطلب را جایی دیده‌ام.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.