قصه ما و واقعیت‌های دنیا: این داستان همچنان ادامه دارد

در زندگی از مرحله‌ای به بعد از مرحله‌ای که کم‌کم لباس کودک را از تن بیرون می‌آوریم و کمی چشم و گوش‌مان باز می‌شود و دنیا را کمی بیشتر از یک کودک می فهمیم، تازه قصه دنیا با ما شروع می‌شود.

آشنا شدن با واقعیت‌های دنیا چیزی است که مرحله به مرحله با آن روبرو می‌شویم هر مرحله یک واقعیت…

ظاهرا ما کودکی شادان و سرخوش بوده ایم و مسرور از تمام داشته‌هایی که به گمان‌مان مال ما هستند که ناگهان پایمان به جایی گیر می‌کند، زمین می‌خوریم ، پیراهنمان پاره می‌شود، زخمی می‌شویم، دلمان می‌شکند، دلی که شاید تا آن‌موقع چندان از وجودش آگاه نبوده‌ایم، شاید خودمان همین جوری زمین خورده‌ایم شاید هم کسی ما را آگاهانه یا ناآگاهانه زمین زده…

در نهایت ما زمین خورده‌ایم و این اولین رویارویی ما با جهان خارج و واقعیت است، این تازه شروع داستان است و قرار است  واقعیت‌های دنیا را همین گونه بفهمیم، هر دفعه زمین بخوریم، زخمی شویم، گریه کنیم، غافلگیر شویم و بلند شویم، بعد با خود بگوییم:

همین است دیگر من چطور تا به‌حال نمی‌دانستم

واقعیت را بپذیریم، مدتی با آن زندگی کنیم، حالمان خوب باشد و رو به جلو برویم اما چند نفس بعد دوباره واقعیتی دیگر و دنیا به شکل دیگری غافلگیرمان می‌کند

کتابها هم گاهی کمکمان می‌کنند قبل یا بعد از هر واقعیت، آن را برای ما تفسیر می‌کنند ما را در میان واقعیت به خودمان نشان می‌دهند، گاهی هم آدمها این واقعیت را برای ما تفسیر می‌کنند، خلاصه ابزارهای مختلفی برای نشان دادن و تفسیر واقعیت وجود دارد.

اگر هم واقعیتی را متوجه نشده باشیم دنیا همان را با رنگ و لعابی دیگر به ما نشان می‌دهد همان داستان قدیمی، فقط شخصیت‌های داستان تغییر کرده‌اند و احتمالا سوپرمن یا سوپرزن شده‌اند که حالمان سر جایش بیاید، و البته گاهی هم عمر زیادی از فهمیدن یک واقعیت گذشته باشد و فراموشش کرده باشیم، این هم نیاز به یادآوری دارد. اگر کمی داستان غم‌انگیز است به دل نگیرید.

تنها استراحت و آرامش ما فاصله میان دو واقعیت است. و شاید لحظات کوتاه سرخوشانه‌ای باشد، پذیرشش سخت است اما رویارویی ما و واقعیت‌های دنیا که گاهی هم حقیقت هستند همین است. شاید هر وقت بتوانیم این روند را بپذیریم کمتر غافلگیر شویم و کمی حالمان خوب شود. و شاید هم واقعیتی دیگر می‌آید و همین واقعیتی که در جمله قبلی از آن سخن گفتم را خواهد شکست، نمی‌دانم…

آیا این مسیر به سمت خودآگاهی است؟

آیا این مسیر به سمت بالغ شدن است؟

آیا نقطه‌ای روشن در انتهای این مسیر در انتظار ماست؟

یا این مسیر همچنان ادامه دارد؟

 

پی‌نوشت: تصویر زیر را هم برای تجسم آن آرامش میان دو واقعیت دوست دارم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.