سه شنبه ها با شعر: چون تو نماز می‌خوانی من خداپرست شده‌ام

نام بیژن نجدی با یوزپلنگانی که با من دویده اند پیوند خورده است هر چند من هنوز موفق به خواندن این کتاب نشده ام و در لیست کتابهایم در کتابخانه در انتظار خوانده شدن است اما لطافت و نوازشگری کلمات او در شعر هایش را حس میکنم و همین مرا بر آن داشت تا این سه شنبه هم شعرهایش را بخوانم و هم در وبلاگ بگذارم البته به پیشنهاد یک دوست: این مایه خوشحالی است که دوستانی هستند که خوبی ها و زیبایی ها را به من یادآور میشوند:

 

چند شعر از بیژن نجدی

۱

براي کندن گل سرخ اره آورده ايد؟!

چرا اره؟

به گل سرخ بگوييد: تو ، هي تو!

خودش مي افتد و ميميرد . ..

 

۲

آفتاب را دوست دارم
به خاطر پیراهن‌ات روی طناب رخت
باران را
اگر که می‌بارد
بر چتر آبی تو
و چون تو نماز می‌خوانی
من خداپرست شده‌ام”

 

۳

دیروز که می آمدم از نیمه ی دوم قرن بعد
دیدم که نور آهسته میریزد
صدا آهسته میگذرد
آهسته تر بسیار
از گریه ی تنهایان
حتا دیدم که ریش و سبیل زمین
موهای منظومه ی شمسی سفید شده است
و خورشید با چشمان پر از آب مروارید
به آفتابگردانی مینگرد
که پلاستیکی ست.

 

۴

کدام ساعت شنی بهار را زاييد؟

کدام فصل پيرهنی دارد گرم‌تر از تابستانی

که من عاشق دختر همسايه‌ام بودم؟

همان سال چه گريه‌هايی ريخت از تن پاييز

و چه ارقام خسته‌ای افتاد از صفحه‌ی غروب ساعت ديواری؟

انگار زمستان بود که عقربه‌های همان ساعت لغزيدند تا کنار هم افتادند

درست در جای خالی شش و نيم

و حالا من پير شده‌ام

همچنان که دختر همسايه بی هيچ خاطره از شش و نيم

سه شنبه ها با شعر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.