درس آنالیز عددی و یک مثال بارز از تفکر سیستمی

چگون می توان تفکر سیستمی را پیاده سازی کرد؟

ترم اول کارشناسی ارشد، رشته ریاضی کاربردی دانشگاه علوم تحقیقات سال ۸۵٫

خوب حتما می دانید هر چه به عقب برگردیم همه چیز سخت بوده من هم به شیوه نیاکانمان که میگویند دوران ما سخت بود باید بگویم آن سال و آن دوره، سخت ترین روزها را سپری می کردیم خیلی سخت بود آنقدر که وقتی استاد درس آنالیز عددی، درسی که ورودی های سال قبل از ما جز یکی دو نفر همگی افتاده بودند گفت هفته بعد امتحان میان ترم داریم، من وقتی سوار اتوبوس شدم که به سمت منزل بروم شر شر اشکهایم جاری شد با خودم گفتم من که چیزی بلد نیستم.

 بگذریم، سر یکی از کلاسهای حل تمرین آنالیز عددی یکی از دانشجویان دکترا آمده بود و تمرین حل می کرد حین تمرین حل کردن خاطره ای را برای ما تعریف کرد و چند توصیه هم به ما داشت.

خاطره از این قرار بود:

او گفت دوران ارشد من از ورامین می آمدم تهران و چون کلاس اول از هفت و چهل و پنج دقیقه شروع می شد همیشه دیر می رسیدم به یکی از همکلاسی هایم گفتم جزوه این درس را به من می دهی من دیر سر کلاس رسیده ام او گفت من هم جزوه ندارم جزوه ام ناقص است و من هم بعضی وقت ها دیر رسیده ام و چند بهانه اینطوری.

خلاصه گذشت و من ارشدم تمام شد و مدیر گروه ریاضی در یک دانشگاه شدم یک روز در اتاق باز شد و همان شخص وارد اتاق شد و سلام احوالپرسی کرد و برگه درخواست تدریس را به من داد. یاد اون روز افتادم و به او گفتم یادت می آید یک روز از شما جزوه خواستم و ندادی، الان انتظار داری من با درخواست تو موافقت کنم، نه من با درخواست شما موافق نیستم و شما را لایق تدریس در این دانشگاه نمیبینم شخصی که از دادن جزوه به همکلاسی اش خودداری کرد چگونه می تواند معلم خوبی باشد.

با نقل این خاطره به ما توصیه کرد سعی کنید با هم درس بخوانید ریاضی درسی است که اگر گروهی بخوانید موفق ترید سعی کنید هر جزوه ای دستتان می رسد به بقیه هم بدهید و گرنه شما هم به داستان این دوست عزیز من مبتلا می شوید و اطمینان داشته باشید که می شوید، و کلا توصیه کرد حواسمان به اعمال و رفتارمان باشد همه چیز به همه چیز وصل است.

بعد از آن چه جزوات و نمونه سوال ها بود که بین دانشجویان رد و بدل شد چقدر همه با هم مهربان بودند.

بچه ها علی رغم میل باطنی شان و رقابتی که داشتند این کار را انجام میدادند و هوای یکدیگر را داشتند این رویه تا ترم آخر دانشگاه بین ما رواج داشت. و این حس خوب تا آخرین لحظات فارغ التحصیلی با ما بود.

تقریبا ده سال از آن خاطره می گذرد اما همیشه آن شخص و تصویر او و خاطره اش به شکل روشنی در ذهنم ماندگار است.

بعدها که در سایت متمم درسهای تفکر سیستمی را خواندم فهمیدم این خاطره یک مثال بارز از تفکر سیستمی است و با خود فکر کردم گاهی چقدر راحت میتوان یک تفکر خوب را جا انداخت.

خاطره من از اولین روز تدریس ریاضی

شبیه درس تنهای ریاضی سخت و شیرینی

دوست دارید گوگل درباره شما چه بگوید.

در یادبود معلم ریاضی

داستان من و شعر و ریاضی

مجموعه ای از بی حوصلگی ها و مرگ مریم

زبان زندگی: طعم شیرین غافلگیری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.